KAЯNEME
KAЯNEME

KAЯNEME

محسن مخملباف و گبه ی او

مخملباف، با عنایتی به سینمای شاعرانه روس، گبه را بر پرده منقش می کند. یک گلیم که در خود همه چیز دارد: تولد، مرگ و زندگی...

مخملباف

محسن مخملباف (محسن استادعلی مخملباف)

وی در جنوب شهر تهران به دنیا آمد و به دلیل فقر خانوادگی از هشت تا هفده سالگی در سیزده شغل مختلف شاگردی و کارگری کرد تا مخارج خود و مادرش را تامین کند. او از سن پانزده سالگی در گروهی چریکی که خود تشکیل داده بود، به فعالیت سیاسی و مخفی پرداخت. در سن هفده سالگی در جریان عملیات خلع سلاح یک پلیس تیر خورد و دستگیر شدو مجموعاً مخملباف قبل از انقلاب سال۱۳۵۷ بیش از چهار سال به علت فعالیت‌های سیاسی در زندان بوده‌است. او عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود.

مخملباف بعد از انقلاب با شروع فعالیت حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی در این سازمان مشغول به کار شد اولین فیلم او توبه نصوح نام داشت.

خانم فاطمه مشکینی همسر اول محسن مخملباف که مشوق اصلی او در فعالیتهای هنری خود بود در حادثه آتش سوزی فوت نمود و         هم­اکنون وی با همسر فعلی خود، مرضیه مشکینی (خواهر فاطمه) زندگی می کند. محسن مخملباف در فیلم «کلوزآپ نمای نزدیک» به کارگردانی عباس کیارستمی نقش خودش را بازی کرد. این فیلم درباره مردی بنام حسین سبزیان بود که خود را بنام مخملباف به خانواده‌ای معرفی کرده بود در دهه­ی شصت یکی از پرکارترین سینماگران بعد از انقلاب بود. در بین آثار او کمتر می‌توان شباهتی پیدا کرد. تنوع سلیقه و دیدگاه در یک یک فیلمهای او دیده می‌شوند و منتقدان هیچگاه نتوانستند شخصیت سینمایی مخملباف را بشناسند. چون او در فیلم به فیلم دیدگاهش ۱۸۰ درجه تغییر کرده‌است.

مخملباف در حال حاضر به همراه همسرش و فرزندانش، سمیرا، حنا مخملباف و میثم مخملباف، خارج از ایران زندگی می‌کند.

وی در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶ در جشنواره فیلم کن اعلام کرد «اگر من یا اعضای خانواده‌ام کشته شویم، کار حکومت ایران است.»

محسن مخملباف به دلیل حوادث عاشورای ۱۳۸۸ در نامه‌ای سرگشاده، خامنه‌ای را با یزید مقایسه کرد. («ای یزید! تو را از تختت به زیر می‌کشیم!» )

 مخملباف همچنین با مستندی با عنوان «رازهای زندگی خامنه‌ای»، اتهاماتی را علیه وی مطرح کرد.

جوایز بین‌المللی

*              جایزه بهترین فیلم از جشنواره ریمینی، ایتالیا ۱۹۸۹، (بخاطر فیلم بایسیکل ران)

*              جایزه بهترین فیلم از جشنواره فیلم هاوائی، آمریکا ۱۹۹۱، (بخاطر فیلم بایسیکل ران)

*              جایزه بهترین فیلم از جشنواره تائورمینا، ایتالیا ۱۹۹۲، (بخاطر فیلم ناصرالدین شاه آکتور سینما)

*              جایزه بهترین فیلم از جشنواره فیلم کارلووی واری، جمهوری چک ۱۹۹۲، (بخاطر فیلم ناصرالدین شاه آکتور سینما)

*              جایزه بهترین فیلم انجمن منتقدین بین‌المللی فیبرشی از جشنواره فیلم کارلووی واری، جمهوری چک ۱۹۹۲، (بخاطر فیلم ناصرالدین شاه آکتور سینما)

*              جایزه بهترین کارگردانی از جشنواره فیلم کارلووی واری، جمهوری چک ۱۹۹۲، (بخاطر فیلم ناصرالدین شاه آکتور سینما)

*              جایزه ویژه هیئت داوران از جشنواره فیلم استانبول، ترکیه ۱۹۹۳، (بخاطر فیلم ناصرالدین شاه آکتور سینما)

*              جایزه مطبوعات از جشنواره فیلم سائوپائولو، برزیل ۱۹۹۵، (بخاطر تمام آثار محسن مخملباف)

*              جایزه بهترین فیلم از جشنواره فیلم مونیخ، آلمان ۱۹۹۶، (بخاطر فیلم سلام سینما)

*              جایزه بهترین فیلم هنری از جشنواره فیلم توکیو، ژاپن ۱۹۹۶، (بخاطر فیلم گبه)

*              جایزه بهترین کارگردانی از جشنواره فیلم سیتگس، اسپانیا ۱۹۹۶، (بخاطر گبه)

*               جایزه ویژه منتقدین از جشنواره فیلم سیتگس، اسپانیا ۱۹۹۶، (بخاطر گبه)

*              یکی از ده فیلم برتر جهان در سال ۱۹۹۶، به انتخاب مجله تایمز، آمریکا ۱۹۹۶، (بخاطر فیلم گبه)

*              جایزه بهترین فیلم بلند آسیائی از جشنواره فیلم سنگاپور، سنگاپور ۱۹۹۷، (بخاطر فیلم گبه)

*              جایزه ویژه هیئت داوران از جشنواره فیلم لوکارنو، سوئیس ۱۹۹۶، (بخاطر فیلم نون و گلدون)

*              جایزه طلای جوانان از جشنواره فیلم لوکارنو، سوئیس ۱۹۹۶، (بخاطر فیلم نون و گلدون)

*              یکی از ده فیلم برتر دهه ۹۰ از طرف مدیران جشنواره‌های جهانی، ۱۹۹۹، (بخاطر فیلم نون و گلدون)

*              جایزه مدال طلا از طرف پارلمان ایتالیا از جشنواره فیلم ونیز، ایتالیا ۱۹۹۷، (بخاطر فیلم سکوت)

*              جایزه انسان، هنر، طبیعت از جشنواره ونیز، ایتالیا ۱۹۹۷، (بخاطر فیلم سکوت)

*              جایزه شهر ایسن دوژور، فرانسه ۱۹۹۸ (به خاطر مجموعه آثار)

*              جایزه سردار هنر و ادبیات (شوالیه) فرانسه ۱۹۹۸، (بخاطر مجموعه آثار ادبی و سینمایی)

*              جایزه بزرگ کلیساهای جهانی از جشنواره فیلم کن، فرانسه ‏۲۰۰۱‏، (بخاطر فیلم سفر قندهار)

*              مدال طلای فدریکو فلینی از یونسکو در پاریس، فرانسه ۲۰۰۱، (بخاطر فیلم سفر قندهار)

*              جایزه بهترین فیلم جشنواره آژاکسو فرانسه (بخاطر فیلم سفر قندهار) ۲۰۰۱

*              جایزه «بهترین فیلم تماشاگران» از جشنواره بین‌المللی فیلم سینمای جنوب، فرانسه ۲۰۰۱، (بخاطر فیلم سفر قندهار)

*              جایزه «بهترین کارگردانی»از جشنواره بین‌المللی فیلم آرسنال، لاتویا ۲۰۰۲ (بخاطر فیلم سفرقندهار)

*              جایزه فرانسووا تروفو، از جشنواره فیلم جیفونی، ایتالیا ۲۰۰۲ (به خاطر مجموعه آثار)

*              سفر قندهار یکی از صد فیلم برتر تاریخ سینمای جهان به انتخاب مجله تایم، آمریکا، ۲۰۰۵

*              جایزه منتقدین بین‌المللی «فیبرشی» از جشنواره بین‌المللی فیلم تسالونیکی، یونان ۲۰۰۱ (بخاطر فیلم سفر قندهار)

*              چهارمین دوره جشنواره مستند تسالونیکا افتخار یک عمر دستاوردهای هنری و مشارکت‌های انسان دوستانه ۲۰۰۲

*              جایزه «بهترین فیلم» از جشنواره بین‌المللی فیلم داکیومنت آرت، آلمان ۲۰۰۲ (بخاطر فیلم الفبای افغان)

*              جایزه بهترین سینماگر آسیای سال ۲۰۰۳ جشنواره پوسان کره جنوبی ۲۰۰۳

فیلم­شناسی

کارگردانی

فریاد مورچه‌ها، ۱۳۸۶

سکس و فلسفه، ۱۳۸۴

سردتر از آتش، ۱۳۸۴

دوشنبه بازار، ۱۳۸۳

سفر قندهار، ۱۳۷۹

داستان‌های جزیره (اپیزود دوم، تست دموکراسی)، ۱۳۷۷

سکوت، ۱۳۷۷

قصه‌های کیش (اپیزود سوم: در)، ۱۳۷۷

مدرسه‌ای که باد برد، ۱۳۷۶

گبه، ۱۳۷۴

نون و گلدون، ۱۳۷۴

سلام سینما، ۱۳۷۳

هنرپیشه، ۱۳۷۱

ناصرالدین شاه آکتور سینما، ۱۳۷۰

نوبت عاشقی، ۱۳۶۹

شب‌های زاینده رود، ۱۳۶۹

عروسی خوبان، ۱۳۶۷

دستفروش، ۱۳۶۵

بای‌سیکل ران، ۱۳۶۴

بایکوت، ۱۳۶۴

استعاذه، ۱۳۶۲

دو چشم بی‌سو، ۱۳۶۲

توبهٔ نصوح، ۱۳۶۱

نویسندگی

حراحی روح، ۱۳۶۶

شاعر زباله‌ها، ۱۳۸۴

روزی که زن شدم، ۱۳۷۹

سفر قندهار، ۱۳۷۹

تخته سیاه، ۱۳۷۸

سکوت، ۱۳۷۷

قصه‌های کیش (اپیزود سوم: در)، ۱۳۷۷

مدرسه‌ای که باد برد، ۱۳۷۶

سیب، ۱۳۷۶

گبه، ۱۳۷۴

نون و گلدون، ۱۳۷۴

سلام سینما، ۱۳۷۳

مرد ناتمام، ۱۳۷۱

هنرپیشه، ۱۳۷۱

ناصرالدین شاه آکتور سینما، ۱۳۷۰

شب‌های زاینده رود، ۱۳۶۹

فرماندار، ۱۳۶۹

نوبت عاشقی، ۱۳۶۹

مدرسه رجایی، ۱۳۶۸

عروسی خوبان، ۱۳۶۷

دستفروش، ۱۳۶۵

بای‌سیکل ران، ۱۳۶۴

بایکوت، ۱۳۶۴

زنگ‌ها، ۱۳۶۴

استعاذه، ۱۳۶۲

دو چشم بی‌سو، ۱۳۶۲

توبهٔ نصوح، ۱۳۶۱

توجیه، ۱۳۶۰

فریاد مورچه‌ها

باغ بلور 1368

بازیگری

داستان‌های جزیره (اپیزود دوم، تست دموکراسی)، ۱۳۷۷

نون و گلدون، ۱۳۷۴

سلام سینما، ۱۳۷۳

کلوزآپ، ۱۳۶۸

گبّه

نویسنده و کارگردان: محسن مخملباف

بازیگران: عباس سایه (عمو)، شقایق جودت (گبه)، حسین محرمی (پیرمرد)، رقیه محرمی (پیرزن)

موسیقی: حسین علیزاده

فیلمبردار: محمود کلاری

تدوین: محسن مخملباف

تهیه کننده: خلیل داروچی، خلیل محمودی

رنگی، محصول 1996 (1375) ایران، 75 دقیقه

خلاصه­ی فیلم:

پیرمرد و پیرزنی، گبه ای را برای شستشو کنار چشمه ای می آورند. دختری جوان به نام گبه روی فرش ظاهر می شود و از عشقش می گوید: گبه دختری است که عاشقی سوار بر اسب دارد. پدر به گبه وعده داده وقتی عمویش از شهر بیاید و مادربزرگ بیمار را به شهر ببرد رضایت به ازدواج بدهد ...

عمو دیر می رسد و مادربزرگ می میرد. حالا گبه باید منتظر ازدواج عمو بماند. پس از ازدواج عمو با دختری که خواب دیده کنار چشمه آواز می خواند، نوبت به زایمان مادر گبه و تولد نوزاد می رسد. پس از آن خواهر گبه که به دنبال بزغاله ای به بالای صخره رفته به پایین پرتاب می شود و خانواده را عزادار می کند. صبر گبه تمام می شود و حتی عمو تلویحا به او پیشنهاد فرار با سوار عاشق را می کند. سرانجام گبه جسارت به خرج می دهد و زمانی که عمو پدر را دور کرده دو عاشق می گریزند. پدر سر می رسد، فراریان را تعقیب می کند و هنگامی که بر می گردد چنین وانمود می کند که آن ها را کشته است. اما پدر آن ها را نکشته و شلیک گلوله برای آن بوده که دختران دیگرش با سواران عاشق نگریزند. روی گبه آبی، دو عاشق را سوار بر اسبی به نمایش می گذارد.

نگاهی به فیلم:

مخملباف، با عنایتی به سینمای شاعرانه روس، گبه را بر پرده منقش می کند. یک گلیم که در خود همه چیز دارد: تولد، مرگ و زندگی.

مخملباف، همواره فلسفه را صیقل می دهد و از کُنده­ی بی شکل آن یک مجسمه می تراشد، او کلام را نه به مفهوم عرفی آن - می جود و عصاره آن را در دهان مخاطبش می گذارد. گویی مخملباف می گوید: فلسفه نمی تواند مفهوم زندگی را به آسانی توضیح بدهد، زیرا یا ما درک و بضاعت کافی نداریم و یا این علم به حد کافی غامض است و اساساً نیازی به این دانش وجود ندارد. اما، این زندگی است، مجموعه ای از رنگها در یک محدوده بسته. فلسفه می گوید زندگی چیست و من چیستی آن را احساس می کنم و این حس را به شما منتقل می نمایم. مخملباف، سبکها و نگرشهای بی شماری را تجربه می کند اما همین نکته در کارنامه او مکرر است، چیزی که از مفهوم دنیا برداشت می کند و روشی که برای انتقال آن به دیگران می یابد. او در گبه، مفهوم مثلث مرگ - تولد - زندگی را همچنان که در دستفروش دستمایه قرار داده بود همین شیوه را پیش می گیرد؛ اما نگاه ناتورالیستی و بعضاً ماده گرای او در دستفروش، اینجا به تغزل تغییر شکل می دهد و تبدیل می شود و شعری پر تاب و تب سینمایی. او در گبه چیزی را کشف نمی کند، سوالی را مطرح نمی کند و تحلیلی به دست نمی دهد. گبه تنها تعریف می کند، نشان می دهد و یاد آوری می نماید. اساساً مخملباف تحلیلگر نبوده است، او همواره کوشیده که پرده برداری نماید و دوباره سازی کند. سینمای او خبر دهنده است و نه کشف کننده، سینمای او به ویژه در گبه، سکوت و نوبت عاشقی اخباری است. آگاه می کند و در انتقال احساسات خالقش می کوشد.

بنابراین، گبه شعری است چون یک غزل کلاسیک، کلام زیبای تصویر را در کنار هم می چیند و با پلانهای مقفا و موزون چشم را نوازش       می دهد و در نهایت بر جان می نشیند. گبه هرچند سعی در داستان گویی دارد اما گویی مخملباف طاقت صبر نداشته و بی حوصله شده است و از ادامه روایت خطی داستان سر باز می زند، همین شیطنت سینمایی اوست که او را غیرمتعارف می سازد و راهش را از سایرین جدا می کند. گبه داستانی دارد که در دو یا سه خط می توان تعریف کرد، درست مانند داستان های مثنوی، اما شاخه شاخه شده و رنگ و لعاب می گیرد. مخملباف چون پدری عمل می کند که فرزندش را در مسیر بردن به مدرسه، به پارک و سینما و تفریح می برد و گویی راه را به درازا می کشاند.

مخملباف، هیچ گاه تلاش نمی کند که سینمای غامضی در اختیار بیننده اش قرار بدهد. کم بضاعتترین بیننده او در می یابد که با فیلمی معمولی روبرو نیست و به خود می قبولاند که به تماشای فیلمی مفهومی نشسته است و ممکن است او نتواند به همه مفاهیم مورد نظر دست پیدا بکند. این ویژگی سینمای مخملباف برای او دشمنانی رقم زده است. سینمایی که استعاره های واضح دارد و دیالوگ هایی که به شعار می مانند. خصیصه ای که او را مطرود در نظر می آورد اما این تنها یی ویژگی است. سینمای او سینمایی ساده انگار است، دشوار پسند نیست و کلام را نمی پیچاند. هسته مفهومی فیلمهای او و در اینجا گبه رو بوده و پوسته ای تراشیده دارند. گبه، تولد - مرگ - زندگی را می سراید و تنها همین است. مخملباف اصراری بر تاویل این واژه ها ندارد. او نمی گوید زندگی چیست، تنها می گوید که زندگی چگونه است.

گبه با تکیه ای بر ماتریالیسم، زندگی را تشریح می کند. هم زندگی و هم مولفه های آغازین و پایانی آن یعنی مرگ و تولد. فیلم با آب جاری و گبه (گلیمی که بر آب شناور است) آغاز می شود. این اولین بیت شعر مخملباف است: زندگی جاری است. آب جریان را می نماید و گبه در مفهوم زندگی می نشیند. در ادامه، قدم اول داستان گویی را داریم. پیرمرد و پیرزنی که بر سر شستن گبه که تعبیری از زدودن زنگار کهولت و پیری از خاطرات شیرین گذشته است- لجبازی می کنند. آنها با شستن گبه، جوانی را فریاد می کنند و آن روزهای پرسوز عاشقی را. در اینجا، شستن گبه کنایه از بازگشت به گذشته است و در عمل نیز چنین می شود: دختر جوان بر گلیم فید می گردد. حالا گبه عاشق، می بایست راوی داستان باشد. داستان گبه، که با تولد آغاز می گردد؛ افتادن سیب در آب کنایه از متولد شدن است. تولد در جای جای فیلم، به عنوان قافیه ای دل انگیز تکرار می شود. تاکید بر زایمان مادر گبه، زایمان گوسفندها و تخم گذاشتن مرغ ها موید این نکته است اما تولد اصلی عاشق شدن است، عشقی عرفانی و صوفیانه. گرگ نمادی است برای عاشق، که قرار است به گله تدبیر و عقل بزند و بره دل را تصاحب نماید. در گوشه و کنار فیلم، در کنار تولدها، غم ها و شادی ها دائماً صدای گرگ و تدبیراً تاکید مخملباف بر حاشیه شدن مساله ای مهم چون عرفان در زندگی در زمینه وجود دارد. از خصوصیات عرفان، ندیدن معشوق و تنها دریافت جلوه اوست.

تا اینجا عرفان وجود دارد اما اگر عاشق و معشوق در کنار یکدیگر قرار بگیرند تصوف رنگ می بازد و عشقی زمینی آغاز می گردد. مخملباف عشق زمینی را با آتش نشان می دهد. جایی که گبه برای رسیدن به معشوق خیال گریز دارد و در بستر بی خواب است دوربین بر دو شعله فروزان آتش تاکید می کند. مخملباف عشق و زندگی را هم ردیف می داند، وقتی مادر زایمان می کند، با توجه به مفهوم فلسفی تولد در فیلم، فریاد «زندگی رنگ است» و «عشق رنگ است» در بستر فیلم شنیدنی است. عشق زندگی را می سازد و زندگی عشق را، و این غایت غزل سینمایی مخملباف است. او عشق را، چنان که هنوز زمینی نشده است محو کننده سختی های زندگی می شمارد. سرما استعاره ای از مصائب است و گرگ عاشق، با در دست گرفتن گلوله برفی که از عشق سوزان است اما آب نمی شود - و پارادوکسی عمیق ایجاد می نماید- عشق را لمس می کند. او به مفهوم عشق دست می یابد و معشوق را از دور نظاره می کند. این عارفانه است و مخملباف آن را ارزشگذاری می کند.

ازدواج گبه هر دم به بهانه ای عقب می افتد. این موازی با جریان است، مفهوم جریان مقوله زمان را در فلسفه فیلم تثبیت می نماید. جریان داشتن، از ابتدا تا انتهای فیلم امری جبرآلود و قاهرانه است و از وجودش گزیری نیست. مخملباف این بار آب را جایگزین مفهوم جریان            می کند. رودخانه و آب جاری برای او چنین تعبیری دارد.

به این ترتیب، او در گبه همچون آثار پیشینش جبرگرایی خویش را در کالبد فیلم تزریق می نماید. هرچند ممکن است مخملباف به جبرگرا بودن اعتراف نکند اما عملاً در دوره ای از سینمای او این مهم انکارنشدنی است. پدر گبه، در جای جبار می نشیند و مسائل از نقطه دید او حل و فصل می شوند. اما عمو، که همخون پدر است در جای مخالف نشسته است. او قائل به تفویض است و قبل از اینکه زبان فلسفی مخملباف در فیلم باشد مکمل او در یک نگاه دیالکتیکی «ضدموضوع» پدر گبه است. پدر، گبه را محدود می کند (جبر) و عمو راه را برای فرارش باز          می گذارد (تفویض) و در این جدال مخملباف خود را نقض کرده و عمو را موفق معرفی می کند. گبه می گریزد و به گرگ می رسد اما نتیجه این تعارض هدیه ایست به نام پیری و کوله باری از حسرت. گبه زمانی خرسند بوده که در عشق گرگ می سوخته است. عمو، کارکرد دیگری نیز دارد. او شارح علیت است و فلسفه حکمی و البته آسان و قابل فهم فیلم را تبیین میکند. او بحث جوهر و عرض و علیت را پیش میکشد و زندگی را از این زاویه بررسی می کند. به سکانسی که عمو وجود گیاه را از آب و زمین و هوا می داند و یا قناری شدن را مرهون تلفیق زردی گندم و قناعت گنجشک معرفی می کند دقت کنید.

او به راحتی فلسفه می گوید. عمو و پدر، دو وجهه از خالق هستند و مخملباف در اینجا به جای نور از شخصیت ها برای چنین استعاره سازی بهره می جوید. پیشتر در دستفروش، عروسی خوبان و بایسیکلران او نور را نمادی از خالق تعریف کرده بود. گبه؛ عشق و زندگی است. سرشار از رنگ است. گلیمی است که نقشها و رنگهای مختلف دارد مانند زندگی که غمها، شادیها، پستی ها و بلندی های خود را دارد. مرگ اما، در اینجا سیاه تعریف می شود. در اینجا مخملباف نسبت به سال های اولیه فیلمسازی اش تغییری فاحش کرده است. مرگ سیاه است و تمام کننده زندگی. مرگ نیز قافیه شعر گبه است و بارها در فیلم تکرار می شود. وقتی مرگ پیش می آید، رنگ های شاد کنار می روند و گبه با نخ سیاه بافته می شود و اینسرت های عقاب در جای جای فیلم تاکید بر مفهوم مرگ است. همچنین است شنیدن صدای دو گلوله، مخملباف تنها مرگی را آغاز جاودانگی می داند که به دلیل عشق باشد. صدای گلوله ها، که هوایی شلیک شده اند اما به ظاهر دو نفر را کشته اند چنین تعبیری دارد. دو عاشق به هم می رسند، گبه سیاه می شود و عرفان دیگر موجود نیست؛ هرچه هست زندگی است که در آن عشق به عادت بدل شده است و حسرت موهبتی است که انسان در تعارض با جبرگرایی طبیعت متحمل می شود. پیرمرد و پیرزن ابتدایی فیلم، گبه و گرگ هستند که اکنون با شستن گبه سعی در بهبود عرفان دارند اما افسوس که همه چیز به وادی خاطره سپرده شده است و تنها دلخوشی شستن گبه، یا یادی از دوران شباب و عاشقی است.

گبه در حقیقت، رونوشتی از دستفروش و نوبت عاشقی بود که به فرمی روایی و ساده اما شاعرانه بر پرده سینما جلوه گری کرد. گبه داستانی ساده اما مفاهیمی گسترده دارد وسرشار از نگاه ایده آلیستی مخملباف به زندگی است. گبه تجلی رنگ و نور و موسیقی از دریچه دوربین است. شعری است که با کلمات تصویر روح را می نوازد. گبه داستان زندگی عشایر نیست، بلکه ترسیم عشیره ماهیت زندگی انسان بر پرده سینماست. گبه، یک گلیم است، گلیمی که مخملباف آن را در سینمای ایران بافت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد