این مقاله به بررسی نقاط ضعف گفتمان غالب رشته روابط بین الملل یعنی رئالیسم و نئورئالیسم پرداخته و نشان می دهد که مسائل مربوط به امنیت در عصر جدید توسط آن مفروضات به خوبی قابل تحلیل نیست...
نگاهی به نظریه انتقادی، فرانوگرایی و زنباوری
چکیده
این مقاله به بررسی نقاط ضعف گفتمان غالب رشته روابط بین الملل یعنی رئالیسم و نئورئالیسم پرداخته و نشان می دهد که مسائل مربوط به امنیت در عصر جدید توسط آن مفروضات به خوبی قابل تحلیل نیست. نویسنده با اشاره به توسعه نیافتگی رشته روابط بین الملل تلاش می کند با طرح نظریه های انتقادی، فرانوگرایی و فمینیسم در روابط بین الملل بر این نکته تأکید کند که این رهیافت ها، مجال بیشتری برای ورود به حاشیه رانده شدگان از جریان اصلی رشته روابط بین الملل به دست می دهند.در این راستا وی معتقد است که این تئوری ها، با زیرسؤال بردن مفروضات نسبت به امنیت را زیرسؤال برده و با وارد کردن افراد محروم، زنان و فقرا به عنوان بازیگران عرصه روابط بین الملل، مناسبات جدید امنیتی و چارچوب های جدید تحلیلی را وارد این رشته کرده اند.برای نظریه پردازان انتقادی، امنیت همواره در حالت نبود تهدید تعریف می شود و با مفهوم رهایی و خودمختاری جهانی که به آزادی عمل و امنیت واقعی منجر می شود، ملازمت نزدیک دارد.فرانوگرایی نیز برای کسانی که جهان سیاست را از منظر بازیگران حاشیه ای می نگرند، احساس رضایت ایجاد می کند.در چارچوب فمینیسم نیز ناامنی، اسری جنسیتی است که با سایر منابع ناامنی ترکیب می شود.بنابراین فمینیست ها به دنبال حساس کردن روابط بین الملل به مسأله جنسیت هستند. کلیدواژه ها:مطالعات امنیت، نظریه انتقادی، فرانوگرایی، فمینیسم، روابط بین الملل
مقدمه
درست در زمانی که«باری بوزان»توجه جدی خود را به مفهوم نظم دهنده اصلی روابط بین الملل یعنی امنیت در درون مکتب واقعگرایی-نوواقعگرایی، معطوف کرد، رشته روابط بین الملل در دهه 1980 در معرض انتقادات شدیدی قرار گرفت.شاید این رشته توسعه نیافته تا حد زیادی از توجیه شرایط ناتوان بود و در نهایت تحت تأثیر رویدادهایی قرار گرفت که سایر حوزه های علوم اجتماعی را در دهه های قبل متأثر ساخته بود. در نتیجه به سؤالاتی نظیر هدف رشته روابط بین الملل(که اولین بار قبل و بعد از جنگ جهانی دوم مطرح شد)و نیز روش شناسی(که موضوع دومین مناظره بزرگ در دهه 1960 بود)و تا حد کمتری، مسائل هستی شناختی (که در دهه 1970 به شکل بحث در ده 1960 بود) و تا حد کمتری، مسائلی از این قبیل مطرح شد)، سؤالات معرفت شناسانه(که سؤال در مورد نحوه ادعای ما درباره معرفت و نحوه دستیابی به آن است)و نیز سؤالات اخلاقی(که در مورد آنچه باید هدف و مبنای اخلاقی تلاش نخبگان رشته روابط بین الملل قرار گیرد، تحقیق می کند)، اضافه شد.در این جریان، قافله روابط بین الملل به سادگی به سایر حوزه های علوم اجتماعی رسید.همانگونه که جرج 2 در این باره بیان می کند، برخی سؤالات بسیار مهم، دیگر نمی توانند از سوی دانشمندان درگیر با مسائل حساس روزمره نادیده گرفته شوند.بنابراین وظیفه این دانشمندان نسبت به دیگران بسیار سنگین تر است.
ازاین رو، برای برخی در حوزه روابط بین الملل(که مجموعا تحت عنوان فراساختارگرایی یا فرانوگرایی قرار می گیرند)مشخص نیست که آیا مطالعه بوزان در مورد امنیت می تواند چیزی بیش از مجموعه ای از هشدارها در مورد ویژگی دولت محوری امنیت 3 باشد و یا شرایط پیچیده ای است که در نهایت به حفظ انسجام پروژه واقعگرایی، به نحو کم وبیش مناسبی کمک می کند؟ 3 برای چنین افرادی که در پی تقویت مفاهیم سنتی روابط بین الملل نیستند، ضرورت دارد تا این مفاهیم را در معرض انتقاد قرار دهند. سایرین تا حدودی در انتقادات خود حد اقل در پی نوشت ها منصف بوده اند؛اما برای نظریه پردازان اجتماعی انتقادی، مسأله واقعگرایی که بررسی بوزان در آن مورد به مثابه ایجاد مشکلاتی برای آن است، دقیقا نقطه قوت آن محسوب می شود و شاید تنها نقطه قوت نسبت به ارزش های ذاتی مفاهیم آن باشد. جرج معتقد است در حالیکه قصد کم ارزش جلوه دادن کار بوزان را به علت وجود بسیاری از مسائل تحسین برانگیز در نگرش متفکرانه او ندارد، با این حال اذعان می کند که تحقیق بوزان، نمونه ای از انتقاد مدرنیستی سرکوب شده است. 5 به عبارت ساده تر، نظریه پردازان انقادی و فرامدرن که مباحث آنها مبنای این مقاله را تشکیل می دهند، معتقدند که برخی مسائل برای مدت بسیار طولانی بدون تغییر حفظ شده اند.بنابراین ضرورت دارد که این مسائل با همه پیچیدگی های خود شکافته و شالوده شکنی شوند؛نه اینکه مورد بی توجهی قرار گیرند.
مسلما چنین بررسی هایی، بدون واکنش منفی و ارتجاعی نخواهند بود.مثلا، استفن والت معتقد است که مطالعات امنیتی باید در مورد انحرافات غیرسازنده ای که سایر حوزه های روابط بین الملل خصوصا رهیافت فرامدرن را گمراه نموده است، محتاط باشند. 6 با این وجود همانگونه که انتقاد جیم جرج از واقعگریی به علت ساده انگاری اش، احتمالا واقعگرایان را نگران نمی کند؛به همین ترتیب نیز عصبانیت در اظهارنظر والت مبنی بر اینکه فرانوگرایی، گفتمانی افسارگسیخته است که از جهان واقع دورافتاده، احتمالا اثری نخواهد داشت. به همان ترتیب که واقعگرایان، ساده انگاری خود را به جای اینکه نقطه ضعف بپندارند از نقاط قوت خود می دانند؛فرانوگرایان نیز به دنبال تأکید بر محال بودن وجود تک علیتی جهان واقعی واحد و بالقوه ای هستند که با ما نگاه به آن، به دنبال شواهدی برای آزمون فرضیه های خود به نحو عینی هستیم.این مفاهیم در ادامه توضیح و بسط داده می شوند، ولی نکته ای که ارزش تذکر دارد آن است که با تأکید بر تنوع به جای یکپارچگی و با پرهیز از کلی گویی های قانون گونه می توان مشاهده کرد که چگونه چنین دیدگاهی، اولا جهان سوم راوارد بحث می کند و ثانیا آن را نه به عنوان یک مقوله بلکه به عنوان پدیده ای متغیر با معانی متعدد می شناساند.
تئوری انتقادی و فرانوگرایی به علت ایفای نقش در ایجاد سؤالات معرفت شناختی که در بالا به آن اشاره شد و در ادامه بازهم به شرح آن خواهیم پرداخت، اغلب در یک فصل یا فصول متوالی به دنبال هم می آیند.هر دو رهیافت نقش یکسانی در بازنویسی، بیان و مفهوم سازی مجدد رشته روابط بین الملل در سال های اخیر داشته اند؛درحالیکه سنت و رشته روابط بین الملل در شرایط مدرنیستی شکل گرفته و در ابتدا با تکیه بر اصول تجربه گرایی- واقعگرایی از معرفت تبیین شده بود.
به رغم نقش مشترک این دو تئوری به عنوان جزیی از نظام فراساختارگرا که در اواخر دهه 1980 ظهور یافت، نباید فراموش کرد که نظریه انتقادی و فرانوگرایی بسیار متفاوت از هم و با مقدمات تئوریک متفاوت، از حوزه های مختلف تئوری اجتماعی انتقادی هستند.در حالیکه نظریه انتقادی بیانگر برداشتی مجدد و افراطی از پروژه روشنگری است، فرانوگرایی در حکم نقد و رد آن است و آنچه هر دو در آن مشترکند، معرفت شناسی فراساختارگرا و ظهور اخیر آنها در روابط بین الملل و در نتیجه رفتار یکسان و مستمرشان است.علاوه بر این، میزان انتقاد هریک، از جریان دیگر به طور قابل ملاحظه ای کمتر از هجوم آنها به واقع گرایی است. ارتباط نظریه انتقادی و فرانوگرایی با نظریه فمینیستی نیز قابل ملاحظه است و هر سه در سالهای اخیر تأثیر زیادی بر روابط بین الملل داشته اند.فمینیسم در حالیکه به عنوان زیرمجموعه مقطعی روابط بین الملل به شمار رفته و تا حدودی وارد این رشته شده است؛ ولی هنوز دیدگاههای آن در روابط بین الملل انسجام قطعی ندارند و در کنار نگرش فرانوگرایی، فقط می تواند به عنوان منتقد این رشته تعریف شود.به علاوه در بسیاری از برنامه های درسی رشته روابط بین الملل، دیدگاه های فمینیستی به طور منسجم تدریس نمی شوند(توسط دپارتمان های تحت مدیریت مردان تدریس می شوند)و تمایل آنها، پرداختن صوری به این مسأله است.
هدف اولیه این مقاله بیان شیوه هایی است که این رهیافت ها از طریق آنها و به طور بسیار مؤثری هنگام تفکر در مورد مسائل امنیتی و جهان سوم به کار می روند.در این مقاله نظریه انتقادی در ابتدا مورد بررسی قرار خواهد گرفت و به همین دلیل گاهی به شاخه های گسترده تر و تقریبا مبهمی که با عنوان مطالعات انتقادی امنیت شناخته می شوند، اشاره خواهیم کرد.به نظر می رسد گاهی مطالعات انتقادی در حوزه امنیت، موضوعی گسترده تر از رهیافت تئوریک انتقادی به امنیت بوده و فراتر از چارچوبی است که در نهایت شامل تجدیدنظر در مفاهیم واقعگرایی نظیر مفاهیم مورد استفاده بوزان و کسانی که از او الهام گرفته اند، می باشد. همانطور که در بالا آمد، نمونه های بارزی وجود دارند که براساس آن می توان ادعا کرد رهیافت تسهیل کننده بوزان، در واقع روابط بین الملل را وارد مناظره ای کرد که از حالت انتقادی فاصله بسیاری داشته و مفروضات مشخص معرفت شناسانه ای را بدون چالش و دست نخورده باقی گذارده است.توجه ما بیشتر معطوف به بحث در مورد رهیافت های تئوریک انتقادی و نحوه کمک احتمالی آنها به تفکرمان در حوزه امنیت است.
این مبحث به فرانوگرایی می پردازد.چیزی که در فضای روابط بین الملل سنتی(جریان اصلی/جریان مردانه) اغلب به عنوان نوعی انتقاد مطرح شده است.فرانوگرایی به دنبال تعیین دستور کار و یا قوانین علم گونه نیست؛بلکه متوجه مبانی و اقدامات کسانی است که چنین کاری را انجام داده اند.به عنوان مثال فرانوگرایان مشغول شالوده شکنی متون اصلی روابط بین الملل یا تحلیل تبارشناسانه از برخی اصطلاحات کلیدی آن هستند.همانطور که«کمبل» اشاره می کند، هدف آن نیست که قرائت اصلی رانادیده بگیریم؛بلکه هدف بیان این مطلب است که تحلیل ها و دیدگاه های ارائه شده نیز، صرفا نوعی قرائت هستند. بدین معنا هدف، اثبات این نکته است که آنها برداشت خاص و مربوط به شرایط زمانی و مکانی مشخص هستند.به عبارت دیگر تنها قرائتی از واقعیتند و نه خود واقعیت.برای ما این مسأله مهم است که چه چیزی کاملا دارای امنیت است.به بیان دیگر مسأله اساسی این است که چه کسی و چگونه مسائل امنیتی را تعریف می کند؟
این مقاله در نهایت به فمینیسم(که غالبا مربوط به ادبیات فراتجربه گرایی است)خواهد پرداخت و نگاهی به مفهوم ناامنی جنسیتی خواهد داشت.از آنجا که اکثر ادبیات فمینیستی در روابط بین الملل ریشه انتقادی یا فرانوگرایی دارد، در اینجا ویژگی های خاص آن را تبیین خواهیم کرد.در کشورهای جهان سوم که زنانه کردن فقر جریانی رو به رشد است، دیدگاه های فمینیستی در مورد امنیت فضای مناسبی را برای مطالعه ایجاد می کند.
در حالیکه هر دو نظریه انتقادی و فرانوگرا(و همچنین اکثر دانشمندان فمینیست)پایه های بنیادین اعتقاد به وجود واقعیتی مستقل در عالم خارج را که در معرض قوانین ازلی و ابدی قرار دارد، زیر سؤال می برند، این رهیافت ها در صورتی که امنیت در شرایط جهان سوم بامعنی باشد، مهم هستند.به قول متفکری فرامدرن، ویژگی جهان سوم تا حدود زیادی عبارت است از: «منازعه بین نخبگانی که به هر طریق به دنبال کنترل نتایج بین المللی شدن تولید بر جوامع خود هستند و نیز توده هایی که از حق رای محرومند و به هر طریق به دنبال غلبه بر بدبختی های روزمره زندگی اند.»
نظریه های انتقادی و فرانوگرایی راه های مفیدی را برای تفکر در مورد مباحث اصلی روابط بین الملل فراهم می کنند.هر دو سرساختانه علیه جهانشمول و کلی نگر امنیت مورد نظر واقعگرایان و فراروایت ها 1 به عنوان مبنای درک تئوریک و اخلاقی در حوزه روابط بین الملل قرار می گیرند.این امر به تضعیف تجویزهای توسعه گرایانه و ساده انگارانه برای جهان سوم کمک می کند.این امور برمبنای توصیه متخصصان خارجی به عنوان ابزارهای تأمین نیازهای اساسی، قلمداد می شوند که به نظر می رسد امنیت را صرفا تا سطح بقا تقلیل داده اند. عصر ما دوره ای است که افق آن توسط ملاحظات و خطرات جهانی که در نوع و اندازه خود بی نظیرند توصیف می شود؛خطراتی که به مثابه کارکردهایی از شیوه های زندگی ما در این شرایط است. نظریه هایی که در ادامه معرفی می شوند، بیشتر از جنبه های قابل اندازه گیری واقعیت خارجی می توانند به روند تفکر ما در مورد امنیت به ویژه از لحاظ فرصت زندگی، کمک نمایند.
الف) نظریه انتقادی
نظریه انتقادی به رغم ریشه های متعدد آن رابطه بسیار نزدیکی با مجموعه افکاری دارد که تحت عنوان مکتب فرانکفورت شناخته شده و شامل مجموعه متنوعی از اندیشه های افرادی نظیر آدورنو، هورکهایمر، مارکوزه، هابرماس و سایرین است.در نگاه وسیع تر تاریخی همانگونه که دوتاک اشاره می کند، علاقه هنجاری نظریه انتقادی در تعیین امکان ذاتی تغییر شکل اجتماعی، ویژگی محدودکننده خط فکری است که حد اقل از کانت و مارکس تا نظریه پردازان انتقادی معاصر نظیر هابرماس تداوم داشته است. برای در نظر گرفتن روشی از تفسیر امنیت که با جهان سوم تناسب داشته باشد، کلمات منافع هنجاری و تغییر شکل اجتماعی را به کار می بریم.در حالیکه واقع گرایی جدید به مشروعیت بخشی نظمی که بازیگر قدرتمند آن را مطلوب می داند کمک می کند، نظریه انتقادی به دنبال امکانی ذاتی است که در صورت تغییر شکل بتواند منافع بازیگران حاشیه ای و نادیده گرفته شده را تأمین کند. هدف پروژه«انتقادی»نظریه انتقادی، آن نیست که سؤال کند چرا جهان به این سو گام برداشته است؟بلکه بر آن است تا به این پرسش پاسخ دهد که چگونه جهان می تواند چیزی غیر از آن چه هست باشد؟
با این وجود، تأکید بر این نکته مهم به نظر می رسد که مکتب فرانکفورت به ندرت به خود زحمت مخاطب قرار دادن حوزه روابط بین الملل را داده است.این نظریه که در دهه های 1960 و 1970 مورد توجه قرار گرفت، در واقع هجوم روشنفکرانه ای به شیوه های سنتی جامعه شناسی بوده است.در مطالعات امروزین روابط بین الملل، اندیشمندان متعددی نظیر اندرولنیکلیتر، رابرت کاکس، مارک هافمن و سایرین هستند که به نظریه انتقادی بین الملل مربوط و صورت بندی جهانی روابط قدرت را به عنوان هدف خود برگزیده اند و در مورد چگونگی ایجاد این صورت بندی ها، هزینه های ایجاد آن و سایر احتمالاتی که در تاریخ بدون تغییر باقی می مانند، سؤال می کنند. چنین تأکیدی آشکارا رابطه نزدیک بین قدرت و امنیت را در درک معمول روابط بین الملل و همچنین تناسبی که در چارچوب مطالعات رایج از ابتدا باید مشخص باشد زیر سؤال می برد.برای نظریه پردازان انتقادی، اهمیت تأثیر بین المللی شدن تولید بر ساختار کشورها به اندازه اهمیت منازعه بین کشورها، برای واقعگرایی است.
نظریه انتقادی بین المللی در مورد مسائل مربوط به امنیت به طور خاص متوجه جهت گیری وضع موجود واقعگرایی و نیز این واقعیت بوده که«تأکید، بر ابزارهای رسیدن به هدف است تا ارزشمندی خود هدف». واقعگرایی به علت تک بعدی بودن(از لحاظ دولت محوری و نظامی گری)مورد انتقاد قرار گرفته است؛هرچند که در سطحی عمیق تر نیز به علت دفاع از سرکوب سیاسی نیروهایی که نشان دادند الگوهای جدید توسعه تاریخی هم امکان پذیر است، مورد نقد واقع شده است. واقع گرایی احتمال تغییر را در نظر نمی گیرد. بنابراین هیچ مبنای فلسفی برای مفهوم سازی مجدد امنیت نیز فراهم نمی آورد.در واقع، دستور کار تئوریک واقعگرایی از شفافیت مفهومی امنیت حمایت می کند و این شفافیت، دستور کار روابط بین الملل را بنیان می نهد.اگر ما دولت را به لحاظ هستی شناسی به عنوان موجودیت برتر و تنها مرجع شایسته حفظ امنیت در روابط بین الملل بدانیم، در واقع به قول گرامشی از نیروی مسلطی که ما را از تحلیل ناامنی تجربه شده توسط افراد، گروهها و جوامع در سطح فروملی باز می دارد، حمایت کرده ایم.بنابراین، تئوری انتقادی به بقاء و وجود نیروهای ضداستیلا و همچنین تعدیل امنیت مسلط و گفتمان های توسعه معتقد است و بدین ترتیب به فهم های متفاوت از امنیت و اینکه چه چیزی باید امن شود، کمک می کند.چنین وضعی در تسکین نومیدی ضمنی واقع گرایی، امری حیاتی است زیرا رفتار عقلانی در فضایی آشفته، هم بی اعتمادی و ناامنی فراوان ایجاد می کند و هم تهدیدی برای همه دولتهاست.
ازاین رو برای نظریه پردازان انتقادی، امنیت همواره در حالت نبود تهدید می شود. این امر وابسته به مفهوم رهایی و خودمختاری جهانی است که به آزادی عمل و در نتیجه امنیت واقعی و مناسب منجر می شود.بنابراین، مطالعات امنیتی انتقادی واکنشی در برابر حل مشکلات مطالعات سنتی امنیت است و ترجیح می دهد گفتمان برتری جویانه و اقدامات متداول برهم زننده امنیت جهانی را، به چالش بکشد.نظریه معطوف به حل مشکلات 1 ، نظم غالب روابط سیاسی-اجتماعی و نهادهای آن را پذیرفته و به دنبال واداشتن این روابط و نهادها به انجام فعالیتی آرام از طریق مواجهه مؤثر با منافع خاص و مشکل ساز است. 23 نظریه انتقادی هنگام سؤال در مورد چگونگی ایجاد نظم غالب و نهادهای مربوط به آن، بر چارچوبی که تئوری معطوف به حل مشکلات به عنوان نقطه عزیمت خود برگزیده، انگشت می گذارد.در محدوده مسائل امنیتی، نوعا سؤالاتی که به طور اساسی مطرح می شوند توصیفی بوده و درباره آنند که در نظم غالب چه امری دارای امنیت است؟امنیت چه کسی باید موضوع بحث باشد؟ و چه کسی و یا چه چیزی نیازمند امنیت است؟
در روابط بین الملل و نظریه انتقادی، نباید تأثیر ضدیت آنتونیوگرامشی با مارکسیسم ساختارگرا را فراموش کرد.گرامشی همانند دیگر متفکرین مکتب فرانکفورت علاقه ای به مفصل نویسی درباره روابط بین الملل نداشت؛ اما به عنوان کسی که به دنبال پیشرفت انقلاب در کشورهای سرمایه داری بود، عقایدش درباره دولت تأثیر مهمی بر روابط بین الملل امروز داشته است.برای گرامشی، کشور«مجموعه ای کامل از فعالیت های عملی و نظری است که با آن طبقه حاکم نه تنها برتری خود را توجیه و حفظ می کند بلکه سعی در کسب رضایت فعال کسانی را دارد که بر آنها حکومت می کند.»
بنابراین می توان مشاهده کرد که رهایی، صرفا سرنگونی خشونت آمیز ماشین فیزیکی دولت نیست و سیاست رهاسازی نیز چیزی فراتر از حرکت از سرمایه داری به سوسیالیسم را بیان می کند.همانند واگر ما نیز به پذیرش اهمیت جنبش های اجتماعی- انتقادی و ظرفیت آنها برای اصلاح فهم مان از قدرت تمایل داریم.
تئوری انتقادی و علاقه کلی آن به مشکلات بشر، به تغییرات جدی در جامعه تثبیت شده روابط بین الملل منجر شده است.به عنوان مثال، کن بوث مفروضات عمده روند اصلی گفتمان امنیتی را در چارچوب انتقادی امنیت-رهایی زیر سؤال برد.به رغم آنکه مباحث بوث بدیع و مشاجره انگیزاند اما آثار وی توجه بسیاری را به خود جلب کرده است.تفکرات«کار» 2 گونه او حد اقل نقطه مقابل واقع گرایی جدید بوزان و نیز اثر قبلی خود اوست.هدف از آنچه ذکر شد، تخطئه کن بوث نیست.تلاش های بوث در قالب روند مردانه روابط بین الملل از تلاش های بسیاری دیگر، هوشمندانه تر است.علت ذکر این مطلب چیزی جز ارائه نمونه ای از افزایش تناسب رهیافت های انتقادی در روابط بین الملل و کاهش جذابیت واقعگرایی نیست.
به طور خلاصه، نظریه انتقادی در مورد به چالش کشیدن امور غیرقابل چالش و رهایی انسان بحث می کند.در به چالش کشیدن اصولگرایی واقعگرایی که مفروضات اصلی آن برتری دولت و دولت قدرتمند است، نظریه انتقادی راه را برای تحلیل کشورهای فقیرتر و حتی مردمی که ویژگی زندگی شان فقر است، باز می کند.اهتمام رهیافت فرانوگرایی چندان متفاوت از این امور نیست.آنچه در ادامه می آید می تواند آشکارا به بیان تفاوت های این رهیافت خصوصا با توجه به وضعیت پروژه روشنگری، کمک نماید.
ب) فرانوگرایی
به نظر می رسد میان دانشجویان و اساتید رشته روابط بین الملل تمایلی برای اجتناب از فرانوگرایی وجود دارد.در رشته ای که به مدت طولانی و به شدت با اصول جزمی واقعگرایی تثبیت شده، فرانوگرایی به ندرت امری جذاب خواهد بود و دانشجویانی که دائما رشته خود را با آموختن صرف اصول واقعگرایی آغاز می کنند، اغلب نسبت به رهایی از آن اصول بی میل هستند.به نظر می رسد که برخی از دانشجویان احساس می کنند، به رغم اینکه محافظه کاری واقعگرایی مخالف اخلاق شخصی آنهاست ولی بهتر است که واقعگرا باقی بمانند؛زیرا درک واقعگرایی آسان و قابل فهم است.هنگامی که امری به دنبال تضعیف قرن ها تفکر در چارچوب خاصی است، برای ذهنی که درون آن ضرورت آموختن اصطلاحات جدید برای پیوستن به فرانوگرایان احساس شود.این امر درست مانند بازی اسکواش و یا غذاخوردن در یک رستوران هندی و یا وارد کردن امور جدید به زندگی، بدون خارج کردن امور قبلی است. باوجوداین برای کسانی که با این ادبیات آشنایی دارند، آنچه در ذیل می آید شاید به نحو غیرضروری ساده شده باشد.ماهیت حمایت یا مخالفت ورود فرانوگرایان در روابط بین الملل ممکن است به خوبی منجر به ایجاد یک برداشت و یا برداشت دیگری برای دانشجویان شود.
این بخش به دنبال تبیین فرانوگرایی، ادعاهای مطروحه توسط آن و نیز ارزیابی تأثیرات احتمالی آن بر مطالعات امنیت است.درنهایت معتقدیم که فرانوگرایی برای کسانی که جهان سیاست را از منظر بازیگران حاشیه ای، خاموش و حذف شده می نگرند و همچنین کسانی که
زندگی، فرهنگ و تاریخ شان به مدت طولانی خارج از جریان قدرت سیاسی مورد بررسی قرار گرفته، دیدگاهی رضایت مندانه ایجاد می کند. بنابراین به منظور رسیدن به هدفمان، این امر فرصتی برای مطالعه در مورد امنیت در چارچوب مسائل جهان سوم به شمار می رود.
در این بحث خواسته های فرانوگرایان یا راهبردی که عبارت است از درخواست مذاکره مجدد در گفتمان مدرنیته به طور کلی مطرح می شود.آنها به دنبال مفهوم سازی مجدد گفتمان راهبردی-امنیتی هستند و بدین منظور دستور کار سنتی آن را که بسیاری از مسائل را نادیده گرفته و به حاشیه می راند زیر سوال می برند. 28 مرحله جدید زندگی بشر(مدرنیته)را می توان به روشهای علمی جدید، فردگرایی و حاکمیت دولت به جای کلیسا وابسته دانست. بنابراین، فرانوگرایان مباحث خود را از محصولات فلسفی، علمی و اخلاقی رایج در دوره روشنگری اقتباس کردند.ایده پیشرفت در دوره روشنگری ظهور عمده ای در عقاید مدرنیته دارد.به عنوان مثال تئودور شنین 1 معتقد است که جز برخی استثناهای موقتی، همه جوامع در حال رشد طبیعی و مداوم از فقر، تئوری واقعگرایی به نکته جالبی اشاره می کند.به نظر او مهمترین عامل و ابزار مفهوم پیشرفت در آن تئوری، دولت مدرن است که مشروعیت آن به عنوان نماینده ملت، ادعاهای آن در مورد عقلانیت بروکراتیک و راهبردهای آن برمبنای مفهوم پیشرفت قرار دارد و با قدرت هزینه کردن و تقویت روش ها و ابزارها مرتبط است. شنین معتقد است که منازعه به عنوان اصل اولیه برای کسب قدرت بین کشورها معمولا تبدیل به مناظره در مورد تفسیر قوانین عینی پیشرفت شده است.
در حالیکه نوگرایی در مورد علم و قطعیت بحث می کند، فرانوگرایان عدم جزمیت را جایگزین جزمگرایی، تنوع را جایگزین وحدت، تفاوت را جایگزین سنتز و پیچیدگی را جایگزین ساده سازی می کنند.آنها به امور منحصر به فرد به جای امور کلی، به روابط بین متنی به جای علیت و به حوادث تکرارنشدنی به جای حوادث قابل تکرار معمولی و روزمره می نگرند. با چنین رهیافتی چندان عجیب نیست که به مفهوم حقیقت و حقایق اساسی واقعگرایی به گونه ای بسیار متفاوت نسبت به علوم اجتماعی تجربه گرا و نیز روابط بین الملل سنتی، نگریسته می شود.
فرانوگرایی به عنوان نقدی بر روند اصلی روابط بین الملل به دنبال متزلرل کردن مفروضات روش شناختی، هستی شناسی و معرفت شناسی تجربه گرا بوده و مفاهیمی چون عقلانیت، منطق، حقیقت و عقل عینی را پذیرفته و در واقع ضدمبناگروی است. فرانوگرایی نظریه تجربه گرایی را فقط به دلیل این واقعیت که منافع بازیگران قدرتمند را توجیه می کند، مورد انتقاد قرار می دهد و از این طریق به هسته اصلی واقعگرایی، حمله می کند.
برای فرانوگرایانی چون فوکو، حقیقت و ایدئولوژی به مثابه حقیقتی است که مورد ادعای بازیگر قدرتمند است.ما در معرض ایجاد حقیقت از طریق قدرت هستیم و نمی توانیم قدرت را جز از طریق تولید حقیقت اعمال کنیم. برای فوکو رابطه بین قدرت، معرفت و حقیقت را می توان به صورت تحلیل گفتمانی برای کشف چگونگی عملکرد معرفت درون جامعه، تحلیل قدرت به منظور کشف تعریف آن از حقیقت در درون گفتمان برای تعریف معرفت و تحلیل عملکرد قدرت برای قرار دادن انسان در معرض این معرفت، خلاصه کرد.
برای فوکو، گفتمان می تواند به صورت«نظام احتمال معرفتی» به گونه ای که مجموعه ای از قوانین، اظهارات افراد را تعریف و محدود کند، تعریف شود.این اظهارات در مجموع حقایق مستقل درون آن گفتمان را تشکیل می دهد. آنچه به عنوان معرفت شناخته می شود، درون گفتمان به عنوان حقیقت پذیرفته شده عمل می کند.در این حالت، حقیقت پذیرفته شده، معرفت است.به عبارت دیگر گفتمان، شبکه ای از فعالیت های اجتماعی است که به شیوه شناخت افراد از خود و رفتارشان معنا می دهد و بنابراین مقوله هایی از معانی را تولید می کند که واقعیت می داند که معنادار می شمرد. ازاین رو مسائلی نظیر جنسیت و محیط زیست به طور مستدل جزیی از واقعگرایی نیستند.
بنابراین، ادعای واقعگرایی در روابط بین الملل مبنی بر دستیابی به ماهیت امنیت و روابط بین الملل که در واقع، حقیقت ذاتی برمبنای ادعاهایی در مورد ماهیت افراد، دولت و نظام بین الملل است، چیزی جز توجیه تاریخی روابط قدرت نیست.مسلما اگر در مورد امنیت در حالتی که خود احساس امنیت می کنیم سخن بگوییم، در آن صورت فقط قدرتمندترین فرد یا کشور می تواند ادعا کند که امنیت را به دست آورده است.
فرانوگرایی به یکباره در علوم اجتماعی و خصوصا روابط بین الملل رایج شد و مورد سوءتعبیر و تمسخر قرار گرفت.این امر در مواجه با ادبیات بیگانه ای که در پاراگراف ابتدایی این بخش به آن اشاره شد، کمترین اقدام انجام شده است.برای کسانی که حد اقل در مورد شایستگی فرانوگرایی شکاک و مرددند عدم ناراحتی از آنچه ممکن است در واقع گزافه گویی و ساخته دست دانشگاهیان برای توجیه و حفظ موقعیت شان باشد، مشکل است.در بدترین حالت ممکن است گفته شود فرانوگرایی تبدیل به مهملاتی غیرقابل فهم و هیچ انگار شده است.این امر بدون تردید از حالت بی معنایی که مرتبط با زندگی مدرن است نشأت می گیرد. در دفاع از فرانوگرایی در سطح نخبگان باید به این نکته اشاره کرد که فرانوگرایی به طور مؤثری برای طرح سؤالات درباره کسانی که توسط گفتمان غالب در حاشیه قرار گرفته و ساکت شده اند به طرح سؤالات درباره کسانی که توسط گفتمان غالب در حاشیه قرار گرفته و ساکت شده اند به کار گرفته شده و قصد برجسته نمودن عدم صلاحیت علمی علوم اجتماعی را دارد. فراروایت ضد فراروایت نوواقعگرایی وارد آورده و در مورد امنیت و متون وابسته به آن ما را در مورد آنچه مطرح نشده و نیز قرائت بسیار انتخابی از متون اصلی این رشته، آگاه می کند.برای مثال در واقعگرایی می توان چنین گفت که ماکیاولی توسط کسانی که به دنبال قطعیت فلسفی برای تصورشان از جهان معاصر دولت ها هستند، به چهره ای طنزآمیز و تمسخرآمیز تقلیل یافته است و چیزی بسیار شبیه به این را درباره آثار توسیدید نیز می توان بیان داشت. فرانوگرایی، نظریه منسجمی در همه حوزه های خود ارائه نمی دهد.فرانوگرایی در حساس کردن ما به تفاوت و خطر جهانی سازی، بنیادگرایی و تئوری سازی کلان، نقش فراوانی ایفا کرده است.این امر نه تنها برای جهان سوم به عنوان مفهوم محدود جغرافیایی گذشته، بلکه برای امنیت مردم سراسر جهان که در برخی حوزه ها از جهان اول(که جهان برتر و قدرتمند شناخته می شود)، به حاشیه رانده شده اند، حائز اهمیت است.
فرانوگرایی روش های تحلیل و تحقیق را برای ترسیم روابط قدرت که در گذشته حاشیه ای و مسکوت مانده بود، بیان می کند.این مهم از طریق استفاده از تحلیل گفتمان و سایر روش های فوکو صورت می گیرد.مثلا اسکوبار سعی می کند چگونگی پیدایش جهان سوم را به عنوان یک مقوله از درون گفتمان توسعه پس از جنگ که به ایجاد سازوکارهای قدرتمند کنترل و مداخله در کشودهای جهان سوم منجر شد، نشان دهد.
قبل از پرداختن به فمینیسم، جا دارد مباحث فوق را از دیدگاه تبارشناسی امنیتی«جیمز دردیان» 1 نیز به اختصار بررسی کنیم.دیدگاه های دردیان در کتابی که در کتابی که در سال 1993 توسط کمبل و دیلیون با عنوان«امر سیاسی در معرض خشونت» منتشر شد، بیان شده است.همانند همه تبارشناسی ها، تبارشناسی دردیان به منظور تحریک درک ما از قدرت استدلالی مفهوم و یادآوری معانی فراموش شده آن و همچنین ارزیابی صرفه جویی استعمال آن در حال حاضر طراحی شده است.
دردیان کار خود را با این سؤال آغاز می کند که مفهوم غالب روابط بین الملل تا چه اندازه مورد اطمینان است؟تاکنون این امر باید آشکار شده باشد، اما باوجوداین، مسأله آن است که هیچ مفهوم دیگری در روابط بین الملل نه توانایی ورود به وادی متافیزیک را دارد و نه بر قدرت رشته ای«امنیت»محاط است.دردیان با بررسی مقاله والت با عنوان«رنسانس در مطالعات امنیتی»می گوید: «انسان در این گمان فرو می رود که تغییرات سریع در جهان سیاست موجب آغاز بحران امنیت در مطالعات امنیتی شده که این امر مستلزم کنترل صدمات گسترده تئوریک است.»
در این مورد برخی از آثار بعد از بوزان را بیشتر می توان به عنوان مهار صدمات در برابر حملات معرفت شناسانه به روابط بین الملل سنتی به شمار آورد تا یک مناظره آزاد واقعی.
دردریان معتقد است که سؤالات بسیار مهم معرفت شناختی، هستی شناختی و سیاسی با طرح سؤال متعصبانه و تنگ نظرانه در مورد هزینه رسیدن به امنیت، اغلب مورد بی توجهی، غفلت و انحراف قرار گرفته است. این مسأله، انتقادی را که پیش از این در مورد مطالعات راهبردی بیان کردیم تقویت منافع ملی را به سوی معمای امنیت برپایه معاهده ای انتحاری تغیر شکل دادند. دردریان در ادامه بیان می کند: «امید آن است که در تفسیر خطرات اساسی اواخر مدرنیته بتوانیم شکلی از امنیت را برپایه درک و بیان صریح مشکلات به وجود آوریم تا عادی سازی یا ریشه کنی آنها، و اگر قرار است امنیت در آینده نیز اهمیتی داشته باشد، باید فضایی در بی نظمی جدید، از طریق ایجاد نظریه ای متناسب که محدوده خاصی نداشته باشد، بیابیم.»
در اینجا می توان از طریق درک غیرجزمی جغرافیایی از جهان سوم، تناسبی ایجاد نمود. آنچه در بالا آمد تنها بیان یک ویژگی از مباحث مطروحه بود.دردیان در ادامه به بررسی کاربردی های تاریخی مختلف کلمه امنیت(حد اقل 3 معنا)و نیز آثار مارکس، نیچه و بودریارد 2 می پردازد.با این وجود، نکته این تحلیل، حمایت از این تفکر است که ماهیت مشخصی که اغلب امروزه به این واژه مرتبط می شود، حتی در یک تحقیق اجمالی نیز قابلیت استناد ندارد.
ج) فمینیسم
فمینیست ها و متخصصان غیرفمینیست انتقادی و فرانوگرای روابط بین الملل معتقدند که از طریق توجه به موارد تجربی، تئوریک و سیاسی نادیده گرفته شده در این رشته که به کارگزاران، ویژگی ها و نتایج آن معنا می بخشد، جهان سیاست را بهتر می توان شناخت. این عقیده دلایل اساسی پرداختن به فمینیسم در این فصل را تقویت می کند و نیز باید به خاطر داشت که فمینیسم(یا فمینیست ها)صرفا بیانگر پیشرفت جدید در جامعه شناسی معرفت نیست؛ بلکه ریشه در تاریخ مبارزه پربار و متنوع زنان و تئوری پردازی آنان از تجربه مبارزه دارد.کاربرد واژه فمینیسم به آن دلیل است که هرچند سعی در مرتبط کردن آن با دو مفهوم خاص یعنی امنیت و جهان سوم داریم، ولی در واقع این مفاهیم، تنوع گسترده ای در تفکر فمینیستی دارد.به عنوان مثال، تفکرات محافظه کاری، لیبرال مارکسیستی، فمینیسم رادیکال و روانکارانه از این قبیلند.
به منظور مرتبط نمودن عملی فمینیسم با مسائل امنیتی انتقادی، باید بگوئیم آمار بیانگر آن است که نداشتن امنیت(یا کاهش امید به زندگی)امری جنسیتی است که با سایر منابع ناامنی نظیر نژاد، فقر و روستانشینی ترکیب می شود.مردی که در روستایی در بولیوی و یا خانواده ای فقیر در هند متولد می شود در واقع هیچ شانسی ندارد.همچنین آسیب پذیری زنان در نتیجه نظامی گری و یا به خاطر ایجاد جوامع خشن بیشتر از مردان است.زنانه نمودن فقر اصطلاحی است که در چارچوب مطالعات تجربی درمبارزه زنان بسیار به کار می رود.اکثر فمینیست ها با لزوم تأثیر این رهیافت موافقند اما مبنای تحلیل فمینیستی را برای آن کافی نمی دانند.این رهیافت بی تردید راهی به سوی تفکر در مورد جنسیت و امینت است.
در مثالی که در بالا مطرح شد، نه مرد و نه زن، شانس زیادی برای رسیدن به آنچه در مطالعات انتقادی امنیت، امنیت حقیقی خوانده ندارند. با این وجود، برخی معتقدند که فمینیست ها صرف نظر از جنسیت به اوضاع افرادی که سرکوب شده اند می پردازند. در این حالت فمینیسم گاهی اوقات به گفتمان افراد سرکوب شده تبدیل می شود؛ درحالیکه افراد، مرجع اساسی امنیت هستند.ازاین رو برای تیکنر 2 هدف گفتمان امنیت فمینیستی فقط بیان ناامنی های احساس شده توسط زنان نیست؛بلکه اشاره به این امر است که چگونه روابط نابرابر اجتماعی می تواند همه افراد را در وضع نبود امنیت قرار دهد. همچنین او سعی دارد به فهم تعریفی از امنیت کمک کند که مردم محور بوده و از دولت و مرزهای منطقه ای فراتر رفته است.
به عبارت دیگر، به دلیل آنکه جنسیت همواره مورد بی توجهی قرار می گیرد، برخی معتقدند بیان مسائل جنسیتی به آسانی می تواند راهی برای پایان سرکوب عمومی باشد.با این وجود فمینیست ها همانند تفکرات سوسیالسیتی نه فقط راه ابراز عقاید خود را هموار می کنند؛ بلکه به آنچه از فهم ما از امنیت به دلیل غفلت از مسائل جنسیتی حذف شده نیز می پردازند.
برخی از فمینیست ها به شیوه فرانوگرایی به دنبال افشای اسطوره و تعصبات مردانه در متون و مفاهیم اصلی روابط بین الملل مانند آنچه در واقعگرایی کلاسیک ماکیاولی و هابز یافت می شود، هستند براساس چنین متونی، فمینیست ها، به دنبال نشان دادن چگونگی غفلت از زنان به علت طبیعی قلمداد کردن تعصباتی جنسیتی عمیق، در رشته روابط بین الملل می باشند. در واقعگرایی، مفهوم امنیت با هویت سیاسی ملی گرایانه ای مرتبط است که با استفاده از اعمال انحصاری که به وجود دیگری بستگی داد، ساخته می شود.کمبل ممعتقد است که با استفاده از اعمال سنتی همه تهدیدات امنیتی در حوزه خارجی قرار داشته و دولت به منظور امن نگه داشتن هویت و مشروعیت خود نیازمند چنین گفتمانی است.فمینیست ها، تا حد زیادی به فهم ما از فرآیند نادیده انگاری موجود در ایجاد «دیگر» خطرناک و تهدیدکننده از طریق نشان دادن چگونگی رابطه نزدیک آن با ساختی مردانه و رد«دیگر»زنانه کمک می کنند.
فمینیست ها نه تنها به دنبال حساس کردن روابط بین الملل به امور جنسیتی هستند؛بلکه دیدگاهی جهانی در مورد مطالعه زنان و برجسته نمودن تفاوتهای متعدد و اساسی در ساختارها و فرآیندهای جهانی ایجاد کرده اند.در مورد موضوع دوم، فمینیست ها در پی برجسته کردن سرکوب های متعدد و حل مجموعه نگرانی های امنیتی هستند و به دلیل آنکه سرکوب و تهدید هر دو یک منبع ناامنی بسیار نزدیک به هم هستند، این امر چندان شگفت آور نیست. فمینیست ها به سلسله مراتب نژادی و طبقاتی در روابط بین الملل نیز پرداخته اند.ازاین رو می توان نقش مستقیم آنان را در تغییر جهت اساسی در مفهوم امنیت، مشاهده کرد.
نتیجه گیری
با توجه به مطالب فوق می توان پی برد که چرا به روابط بین الملل انگ رشته ای توسعه نیافته خورده است. مرکز توجه این رشته، بسیار تنگ نظرانه و بی توجهی آن به پیشرفتهای
نظریه انتقادی اجتماعی، مایه تأسف است.در مورد امنیت، واقعگرایی تنها به امنیت دولت پرداخته و نئورئالیسم به دلیل اینکه این امر پوششی برای برتری چنین دیدگاهی ایجاد کرد، با آن مخالفت ورزیده است.درون چنین دیدگاه تئوریکی، عمل سیاسی در جهان واقعی و سیاسیت های امنیت ملی اغلب باعث شکنجه و بدبختی افراد و جوامع فروملی شده (و می شود) و نخبگان دولتی نیز از این امر سود می برند.
ممکن است ما با آنچه در بالا آمد به دلایل هنجاری و اخلاقی مخالف باشیم و در واقع بسیاری از نویسندگان که با چنین رهیافت هایی در ارتباطند، چنین دیدگاهی اتخاذ کرده اند.با این وجود، نئورئالیسم نیز مسائل حساس امروزی مانند مسأله محیط زیست را مورد بی توجهی و یا کم توجهی قرار می دهد.براین اساس در نهایت، با دیدگاه دولت محور به علت تهدیدات آن در مورد کشورها مخالفیم.رهیافت های انتقادی که در این فصل مطرح شد، ما را در مورد یافتن جایگزین هایی در آینده و پرداختن جدی تر به مسائل مورد غفت واقع شده- جهان سوم - امیدوار ساخته است.