.: به نام خداوندگار بخشایشگر مهـرورز :. درود امیدوارم نوشتارهای این تارنما بتواند برای شما سودمند بوده و مایه ی خرسندی تان را فراهم آوَرَد. اما دوست گرانمایه، آوردن چند گزاره را بایسته می دانم: نوشتارهای این تارنما، به دور از هرگونه سوگیریِ دسته های سیاسی بوده و تنها در جستجوی دستاوردهای دانش سیاست می باشد. پُر پیداست که همه ی این نوشتارها بیانگر دیدگاههای سرپرست تارنما نمی باشد. درپایان؛ از ویژه نگری شما سرور گرامی به این تارنما، وبویژه در میان گذاردن دیدگاههای سازنده ی خویش برای بهینه سازی آن بی اندازه سپاســگذرام. روح الله تقی نژاد ؛ آمُــل، خرداد 1389 karneme@yahoo.com
- کارشناس علوم سیاسی دانشگاه علامه/ کارشناسی ارشد دانشگاه مازندران
- پشت کنکوری Ph.D اگرخدا قبول کند!
- دوچرخه سواری (طی مسیر 20 کیلومتر رفت و برگشت هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از منزل مان تا ساحل زیبای سرخرود / جزو سه آرزوی بزرگم یکی اش اینه که با دوچرخه دور دنیا رو بگردم، بویژه با کسی که حاضر باشم او را بپرستم. اگه این کنکورهای دو سال در میون لعنتی بذارن؛ هر چند مشکل مالی هزینه سفر هم کماکان هست!!)، * کوهنوردی، (ایضا با همان عزیز ناپیدا و کشف نکرده!) * تنیس (تنیس با پینگ پنگ فرق داره این هزار بار!!) * مسافرت، * گوش دادن به آیدیوبوک (کتاب صوتی یا میهنی تر آن میشود: «ماتیکان شنیداری»)، * گوش دادن به موسیقی بیکلام بویژه آهنگهای ریلکسیشن؛ Kitaro / Yiruma / Marty Weintaub / Yanni / Armick / Andemund Orchestra / Naser Cheshm Azar / Michael Stearns / Eric Clapton / Paco De Lucia / Richard Clayderman / Omar Akram / Schiller / Beethoven / Vangelis / Jesse Cook / Behdad Bahrami / Alberto Iglesias / Wayne Gratz / Vladimir Sterzer / Tony O'connor / Chris Spheeris / Loreena McKennitt / George Skaroulis / Toygar Işıklı / David Nevue / Paul Mauriat / Lindsey stirling / Salarmanesh / James Horner / Ludovico Einaudi / New Age / Instrumental Pop / Soundtrack / Modern Rock / Electronic / Trance / Classical / New Felameno / Ethnic / Flamenco / Celtic / Paul Cardall / Fariborz Lachini / Contemporary Classical / Yann Tiersen / Shardad Rohani / Ralph Zurmühle / Andrea Bauer / Francis Lai / Beyoglu Asiklari / Kenny G / Kevin Kern / Djivan Gasparyan / Tim Weisberg / Jiang Ting / Casablanca / Andre Rieu / Ji PyeongKyeon / Antonio Vivaldi / Nino Rota / Fausto Papetti / Joe Bongiorno / Chad Lawson / Aytekin Ataş / Changiz Joshkoonoor / Kamkar Misaghian / Secret Garden & Specially "From the North Country" By Masashi Sada * کلکسیون هام (بالای شش هزار جلد کتابم، بیش از 5 میلیون جلد کتاب الکترونیکی ام، بالای هزار حلقه فیلم و میلیونها تراک موسیقی ام و دهها فایل پاورپوینت خودساخته ام و ...) * کندن باغ واسه مامانم که توش ریحون و جعفری بکاره !!!
- در همه پنج، شش سال اشتغالی که داشتم، به اکثر استانها و شهرهای ایران مأموریت رفته ام و با پنج حس خدادادی خویش، مشکلات و تنگناهای مردم میهنم را لمس کرده ام. زمین های باروری را دیدم که می توانستند با اندک همتی شکم های گرسنه همه مردم کشورم را سیر نمایند؛ ولی بجای رویاندن سکه های زر، با تلاش بی شمارِ روستاییان آفتاب سوخته، حتی یارای رفع شکم پیچه ی خودشان را هم نداشتند. مادران سرخ مویِ حنا برسرگذاشته ای را دیدم که تنها یک روز از سال به نام آنها بود. مهربان گل نرگسانی که نه کینه از روزی که به اجبار به خانه شوی شان داده بودند داشتند و نه گِـلـه از سردی زمستان و نه نالـه از پینه ی دستان. نه حقوق خویش می شناختند و نه در پی آن بودند؛ و نه بیاد دارند که کسی باشد که مردمان میهنم را بیاموزاند که حقوق مادر با حقوق زن یکی نیست... دخترکانی را دیدم که اگر نقاب از چهره بر می داشتند، دل و عقل و دین را از هر تسبیح آب کشی می ربودند و با دستان کوچک شان، گره به گره رویاهای خویش را بر نقش قالی نقاشی میکردند؛ خودشان اما، بر روی حصیر و صُـفه های سخت می نشستند و به خوش اندامی عروسکان غبطه می خوردند. و من حتی جُنبنـدگانی را دیدم که بی تردید نه از روی خِـرَد ! که از روی غریزه بسوی سرزمین من که پیشتر و بیشتر سرزمین آنها بود، می آمدند ولیکن طعمه ی نامردی نامــردان شهرم می شدند و حتی کاری از آن «مرد» مهاجر میهمان (بانو الـن ووسالو ی عزیر را می گویم،) که ایرانی تر از من به پاسداشت زیست بوم من همت داشت، برمی آمد. و ای کاش می فهمیدیم که زمین تنها از آن ما آدمیان نیست. و من همچنان ... روشنفکرانی در کنج خانه، حق طلبانی در نای حصــر، جنگ کرانی در امر طبّ ، نافهمانی بر سریر قدرت، مـردان خانه بدوش، کاسبان کـم فروش، زاهدان دین فروش، نازخواهرانی در کنج مطبخ و نازدخترکانی فال بدست بر سر چهار راه ها را دیده ام و باز هم می بینم. من در این سرزمین، زیاد دیده ام و زیاد با آنها زندگی کرده ام. خاطراتم به هشت دفتر رسیده است. ای کاش این رشته ی پرطمطراقِ دیسیپلین باز را نمی خواندم و می توانستم آزادانه خاطراتم را ، باورداشت هایم را و درددلهایم را با مردم میهنـم و حتی همه ی آدمیزادگان این کُره ی آبی رنگِ زیبا تقسیم نمایم. وااااای که چقدر دلم برای آدم ها تنگ شده است، دلم برای رنگ سبزه ی سامانی ها تنگ شده است، دلم برای ترخینه های کردی تنگ شده است، دلم برای لهجه ی شیرین تُرکـی تنگ شده است، دلم برای بوی عرق شالیکاران شمال تنگ شده است، دلم برای طعـم گس خرمالو تنگ شده است، دلم برای گرمای بندرعباس تنگ شده است، دلم برای سکوت سرشار جزیره لارک تنگ شده است، دلم برای مظلومیت فردوسی تنگ شده است، دلم برای حُرمت آستان طلایی مشهد تنگ شده است، دلم برای عظمت آستان پدری شیراز تنگ شده است، دلم برای قطره های مِـه نشسته بر صورتم در ساعت پنج صبح، هنگام رکاب زدنم تنگ شده است، دلم برای یکبار دیگر، سر بر پاهای مادرم گذاشتن تنگ شده است، دلم برای خنده های معصومانه ی پدرم تنگ شده است، دلم برای عطر بهار نارنج باغ مان تنگ شده است، دلم برای چکامه های داروگ ها پس از نشای برنج تنگ شده است، دلم برای دیدن کارتون خانواده دکتر ارنست تنگ شده است، آخ که چقدر دلم برای زندگی تنگ شده است، کاش آن ستودنی، و آن پرستیدنی خویش را بیابم. دلم برای تنهایی خودم تنگ شده است... باری ؛ از زمانی که یادم می آید، شاید از زمان دبستان، به مسایل سیاسی، دلبستگی ویژه ای داشته ام. نوجوان تر که بودم، همسایه تهیدستی در زمستانی سرد برای دو دختر کوچکش دو پرتقال از باغ ما کنده و به دست شان داد و آنگاه که علتش را پرسیدم؛ گفت که دلم نمی آید بچه های من بی غذا به مدرسه بروند؛ همین که آنها هم با دستهای کوچک شان غذایی از کیف بیرون آورند مبنی بر اینکه ما هم چیزی داریم، شاید از هیچ بهتر باشد. این و هزاران هزار ماجرای دیگر مرا به این اندیشه واداشت که ما که دارای دومین گاز دنیا و سومین نفت دنیا و از همه مهم تر؛ نخستین و برترین نیروی انسانی تحصیلکرده و نخبه در دنیا هستیم، چرا وضع و حال و سبک زندگی مردم میهنم اینگونه است. آن روزها « می پنداشتم » که با تحصیل علوم سیاسی بتوانم از جریانات ثروت و قدرت کشورم و البته دنیایی که در آن زندگی می کنم آگاه شده، در راستای فراهم آوری زندگی ای که لیاقت یک ایرانی است گام بردارم. و من . . . ساده لوحانه ؛ همچنان « می پندارم » . . .