مجیدی شخصیتی خاص و صمیمی دارد. او همچنان جنوب شهری باقی مانده است. او شاید از نادر سینماگرانی باشد که حضورش در سینما حضوری خاص و منحصر بفرد است...
مجید مجیدی
زاده ی ۲۸ فروردین ۱۳۳۸، تهران
نام دیگر: مجید طالش مجیدی
سالهای فعالیت ۱۳۵۹ تا کنون
وبگاه رسمی: وبسایت شخصی مجید مجیدی www.cinemajidi.com
مجیدی بچه محله معروف به « لب خط » تهران است. وی در ۲۸ فروردین ۱۳۳۸ به دنیا آمد و پس از دریافت مدرک دیپلم، تحصیلاتش را در زمینه ی هنرهای زیبا ادامه داد.
وی فعالیت هنریاش را قبل از انقلاب اسلامی ایران در عرصه ی تئاتر آغاز کرد. اولین اجرای وی در تئاتر شهر تهران، نقشی در نمایش «نهضت حروفیه» به کارگردانی داوود دانشور بود. سپس در سالهای دهه ی ۶۰ و ۷۰ هجری شمسی به تجربههایی در زمینه ی بازیگری در سینما دست زد. اولین حضور وی در مقابل دوربین بازی در فیلم «توجیه» 1360 به کارگردانی حقانی پرست بود. اوج بازیگری وی بازی در دو فیلم «بایکوت» 1364 ساخته مخملباف و »تیرباران» 1365 به کارگردانی علی اصغر شادروان بود. او در فیلم بایکوت ساخته ی محسن مخملباف در نقش یک کمونیست سرخورده، و در فیلم تیرباران در نقش شهید اندرزگو، و در فیلم دو چشم بیسو در نقش یک معلم تودهای نقش ایفا کرد. مجیدی با ارائه شخصیت واله در فیلم "بایکوت" نشان داد که بازیگری بسیار پخته و کارآمد است. او توانسته بود به ذات شخصیت واله نفوذ کند و آنرا بازنمایی کند.
در سالهای بعد ، مجیدی به کارگردانی روی آورد. اولین فیلمهای مجیدی چند فیلم کوتاه بودند، و اولین فیلم بلند وی به نام بُدوک در سال ۱۳۷۰ برنده جایزه ی جشنواره فجر شد. مجیدی اولین کارگردانی بود که با ساخت "بچه های آسمان" در سال 1375 از طرف خانه سینما به عنوان نماینده سینمای ایران در اُسکار مطرح شد و تا پایان سال ۲۰۰۶ میلادی، تنها کارگردان ایرانی بوده که فیلمی از او نامزد دریافت جایزه اسکار شدهاست. همچنین او دو بار برنده ی جایزه ی بهترین فیلم در جشنواره ی سینمایی مونترهآل کانادا شده که در تاریخ جشنواره بیسابقه بودهاست. ضمن اینکه فیلم بچه های آسمان در سال 1997 به عنوان یکی از پنج کاندیداهای دریافت جایزه بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان مراسم اسکار معرفی شد.
مجیدی همچنین در حوزه ی اندیشه و هنر اسلامی و حوزه ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی به عنوان بازیگر همکاری کردهاست. از او به غیر از فیلمنامههایی که خودش کارگردانی کرده، یک کتاب نیز به نام لاله و پونه منتشر شدهاست.
مجیدی شخصیتی خاص و صمیمی دارد. او همچنان جنوب شهری باقی مانده است. او شاید از نادر سینماگرانی باشد که حضورش در سینما حضوری خاص و منحصر بفرد است. او از مناسبات، مهمانی ها و سخن های اهالی سینما خود را دور نگهداشته و می داند که سلامت نفس، شرط اصلی خلاقیت است.
وی با شرکت «ورا هنر» آثاری را کار کرده بود که با ورشکسته شدن آن شرکت به خاطر زیاده روی دو نوکسیگی ، ضرر هنگفتی کرد، اما بی سر و صدا صبوری پیشه کرد. او اکنون فیلم «زندگی دوباره» را میسازد و مراحل فیلمبرداری را در کشورهایی چون فرانسه و صربستان به اتمام رسانده است.
یکی از آثار درخشان مجیدی فیلم «رنگ خدا» می باشد که بازهم او را در مرکز توجه نهادهای سینمایی داخل و خارج قرار داد. دیگر، حضور در فستیوالهای بین المللی تبدیل به عادت شده و در هر اتفاق سینمایی جهان، نام مجیدی نیز دیده می شود. مجیدی با فیلم «پدر» اولین سیمرغ کارگردانی را نصیب خود ساخت . حرکت تکاملی فیلمسازی مجیدی بسیار آرام و منطقی بوده است. او از «بدوک» که قصه ای سر راست دارد تا «رنگ خدا» که قصه در آن کمرنگ تر شده، مسیری تکاملی را طی کرده است. او در «رنگ خدا» به اوج کار سینمایی خود دست یافته و «باران» فیلم بعدی خود را با همان حال و هوا خلق می کند.
سینمای مجیدی، سینمایی انسانی ، ملموس و اندیشه برانگیز است. او با هر فیلمش گامی به جلو برداشته و می تواند حرفی متناسب با حال و هوای روزگار بزند. در یک کلام ، او سینماگری توانا و متفکر است.
فیلمشناسی
کارگردانی
انفجار ، مستند کوتاه، ۱۳۵۹
هودج ، فیلم کوتاه، ۱۳۶۳
روز امتحان ، فیلم کوتاه، ۱۳۶۷
یک روز با اسیران ، مستند کوتاه، ۱۳۶۸
بدوک ، ۱۳۷۰
آخرین آبادی ، فیلم کوتاه، ۱۳۷۱
پدر ، ۱۳۷۴
خدا میآید ، فیلم کوتاه، ۱۳۷۴
بچههای آسمان ، ۱۳۷۵
رنگ خدا ، ۱۳۷۷
باران ، ۱۳۷۹
پابرهنه در هرات ، مستند، ۱۳۸۰
المپیک در اردوگاه ، مستند کوتاه، ۱۳۸۱
بید مجنون ، ۱۳۸۳
آواز گنجشکها ، ۱۳۸۶
بازیگری
توجیه ، ۱۳۶۰
استعاذه ، ۱۳۶۱
مرگ دیگری ، ۱۳۶۱
دو چشم بیسو ، ۱۳۶۲
بایکوت ، ۱۳۶۴
تیر باران ، ۱۳۶۵
تامرز دیدار ، ۱۳۶۸
در جستجوی قهرمان ، ۱۳۶۸
شنا در زمستان ، ۱۳۶۸
جوایز و افتخارات
جایزه ی ویژه ی بیست و پنجمین جشنواره ی فیلم مونترهآل، سال ۲۰۰۱ برای فیلم باران
جایزه سیمرغ بلورین بهترین فیلم پانزدهمین جشنواره فیلم فجر برای فیلم بچههای آسمان در سال ۱۳۷۵
انتخاب شدن جزء ۵ نامزد نهایی جایزه بهترین فیلم خارجی اسکار، به خاطر فیلم بچههای آسمان، سال ۱۹۹۷
جایزه بهترین فیلم از فستیوال بین المللی فیلم مونترال (۱۹۹۷) برای فیلم بچههای آسمان
جایزه بهترین فیلم از فستیوال فیلم مونترال (۱۹۹۹) برای فیلم رنگ خدا
برنده هفت جایزه از جشنواره بین المللی فیلم فجر (۱۳۸۰) برای فیلم باران
جایزه بزرگ، جایزه بهترین کارگردان، جایزه بهترین بازیگر مرد و جایزه فیلم منتخب تماشاگران از جشنواره فیلم والنسین (سینمای حادثهای و ماجرائی) کشور فرانسه برای فیلم رنگ خدا
جایزه بزرگ جشنواره برای بهترین فیلم و جایزه بهترین بازیگر به محسن رمضانی از دومین جشنواره سینه مانیلا (فیلیپین) برای فیلم رنگ خدا
جایزه پلاک نقره از سی امین جشنواره فیلم جیفونی (ایتالیا) برای فیلم رنگ خدا
جوایز ویژه هیئت داوران و ویژه هیئت داوران جوان از سی و هفتمین جشنواره فیلم گیخون (اسپانیا) برای فیلم رنگ خدا
جایزه قاره آمریکا برای بهترین فیلم از بیست و سومین جشنواره فیلم مونترال (کانادا) برای فیلم رنگ خدا
جایزه بهترین فیلم داستانی از جشنواره فیلم محیط زیست (فرانسه) برای فیلم رنگ خدا
جایزه بهترین فیلم از یازدهمین جشنواره فیلم سنگاپور برای فیلم بچههای آسمان
جایزه اول سیفژ از شانزدهمین جشنواره فیلم اولو (فنلاند) برای فیلم بچههای آسمان
جایزه بهترین فیلم از جشنواره فیلم لوکاس (آلمان) برای فیلم بچههای آسمان
جوایز کلیسای جهانی، تقدیرنامه منتقدان بین المللی، بهترین فیلم از نگاه تماشاگران و جایزه ویژه از بیست و یکمین جشنواره فیلم مونترال (کانادا) برای فیلم بچههای آسمان
جوایز دوم هیئت داوران و تماشاگران از جشنواره فیلم خانوادگی سئول (کره جنوبی) برای فیلم پدر
جوایز بهترین بازیگر جوان و دیپلم افتخار هیئت داوری کودکان از شانزدهمین جشنواره فیلم آله کینو (لهستان) برای فیلم پدر
تقدیر نامه فیلم برتر از چهاردهمین جشنواره فیلم لندن (انگلستان) برای فیلم پدر
جوایز بهترین فیلمنامه، بهترین بازیگر نقش دوم مرد، بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین فیلم از اولین جشنواره فیلم پنانگ (مالزی) برای فیلم «پدر»
جایزه دولفین طلایی برای بهترین فیلم از سیزدهیمن جشنواره فیلم ترویا (پرتغال) برای فیلم «پدر»
جوایز ویژه هیئت داوران کنفدراسیون هنر و تجربه و بهترین فیلمنامه از طرف مدرسه هولدن از چهاردهمین جشنواره فیلم تورین (ایتالیا) برای فیلم «پدر»
تقدیرنامه هیئت داوران از بیستمین جشنواره فیلم سائوپاولو (برزیل) برای فیلم پدر.
عضو پیوسته فرهنگستان هنر
رییس پیشین گروه تخصصی سینما در فرهنگستان هنر
آواز گنجشکها
نویسنده، کارگردان و تهیه کننده : ناصر تقوایی
نویسندهی همکار : مهران کاشانی
مشاور فیلمنامه: سید ناصر هاشمزاده
بازیگران : رضا ناجی، کامران دهقان، حامد آغازی، پویا صالحی، محمدرضا شیخی شبنم اخلاقی، نشاط نظری، مسعود چوبین
موسیقی : حسین علیزاده
فیلمبرداری : تورج منصوری
تدوینگر: حسن حسندوست
چهرهپرداز: سعید ملکان
مدیر تولید: کامران مجیدی
صدابردار: یداله نجفی
صداگذار: محمدرضا دلپاک
طراح صحنه و لباس: اصغر نژادایمانی
جلوههای ویژه: محسن روزبهانی
مدت فیلم : 90 دقیقه
رنگ : رنگی
صدا : Mono
فروش : ۱۰۸٬۸۰۰٬۰۰۰ تومان
وبگاه رسمی فیلم : http://www.thesongofsparrows.com
این فیلم در مراسم اسکار ۲۰۰۹ نمایندهٔ سینمای ایران بود.
جایزهها و انتخابها
جایزه خرس نقرهای برای بهترین بازیگر مرد (رضا ناجی) در پنجاه و هشتمین دوره جشنواره فیلم برلین، (۲۰۰۸)
جایزه ویژه هیئت داوران از جشنواره فیلم دمشق (۲۰۰۸)
جایزه بهترین بازیگر مرد، (رضا ناجی) از جشنواره فیلم دمشق (۲۰۰۸)
داستان
این فیلم به داستان مرد ساده و میانسالی به نام کریم میپردازد. وی در یک مزرعه پرورش حیوانات کار میکند و شیفته شترمرغهاست و ارتباط روانی و عاطفی با آنها برقرار کرده است. برحسب اتفاق یکی از شترمرغها از مزرعه فرار میکند. کریم چند روزی او را جستجو میکند، اما موفق نمیشود بیابدش و در نتیجه از کار اخراج میشود. این بهانهای میشود که برای اولین بار به شهر برود. در شهر از طریق مسافرکشی با موتورسیکلت امرار معاش میکند. در شهر با حوادث زیادی روبرو میشود و تجارب زیادی پیدا میکند. در کوران این حوادث، شاهد تحول کریم هستیم.
نگاهی به فیلم
دیگر جزو اتفاقات عادی سینمای ایران شده که مجید مجیدی، حرفهایش را پشت دوربین بزند، در جشنواره فیلم فجر نمایش دهد و سیمرغی به خانه ببرد. مجیدی در فیلمهایش سراغ از آدم های عادی میگیرد و برای نمایش معنویت فراموش شده، با سوژههایی بازی میکند که از فرط عادی بودن، از یاد رفتهاند.
به دنبال نمایش فیلم «آواز گنجشک ها» در پنجاه ونهمین جشنواره بین المللی فیلم برلین، هفته نامه آلمانی «اشپیگل» در گزارشی به تحلیل آثار «مجیدی مجیدی» پرداخت و تمرکز این کارگردان را بر موضوع کودکان دانست. این نشریه نوشت: مجید مجیدی، کارگردان ایرانی تاکنون فیلم های فوق العاده ای درباره کودکان ساخته است. اشپیگل با اشاره به دو فیلم «بچه های آسمان» و «رنگ خدا» در ادامه به «آواز گنجشک ها» و نمایش آن در آلمان پرداخته و نتیجه گیری کرده است که این فیلم نیز باز هم فیلمی درباره کودکان است. این هفته نامه آلمانی در این باره نوشت: «آواز گنجشک ها» نه فقط به این خاطر این که کودکان نقشی مهم در آن دارند، فیلمی درباره کودکان نیست، بلکه چون در پایان همه چیز با هارمونی خاصی به سرانجام می رسد و این فقط در دنیای کودکان است که چنین اتفاقی می افتد. اشپیگل یکی دیگر از دلایل خود را برای اثبات اینکه «آواز گنجشک ها» فیلمی درباره کودکان است، تصویر هایی می داند که مجیدی انتخاب کرده است. تصویر هایی مثل در آبی رنگ که در مزرعه در حرکت است و ماهی های ریخته شده در خیابان از جمله تصاویری است که در گزارش اشپیگل به آن ها استناد شده است. این نشریه در پایان درباره فیلم مجیدی نوشت: کارگردان با استفاده از تصویر حرف هایی را زده که نمی توان در قالب کلمات آورد. «آواز گنجشک ها» فیلمی است با تصاویر کودکانه، خیره کننده و سوررئال.
«آواز گنجشکها» فیلمی نیست که مخاطب همیشگی سینمای مجیدی با دیدن آن شوکه شود. فیلم، ادامه مسیری است که مجیدی در این چند سال طی کرده و احتمالا در ادامه فیلمسازی خود نیز آن را طی خواهد کرد.
فیلمسازانی مانند مجید مجیدی از چنان سابقه درخشانی در عرصه فیلمسازی برخوردار هستند که هم علاقهمندان به تماشای آثار آنها با ذهنیت خاصی به تماشای این فیلمها میروند و هم افرادی که قرار است درباره آثار او به هر نحوی قضاوت کنند مجبور به در نظر گرفتن اما و اگرهای فراوانی میشوند. حتی اگر عدهای این فیلمساز را هنرمندی نور چشمی بدانند، نمیتوان منکر این مساله شد که مجید مجیدی تا مجیدی شدن مسیری سخت و طولانی را طی کرده است؛ مسیری که از پیش از انقلاب اسلامی با حضور در تئاتر آغاز شد و پس از انقلاب با بازیگری و ایفای نقش در چند فیلم درخشان امتداد یافت و از ابتدای دهه 70 نیز با نوع خاصی از سینمای داستانی تا امروز، هم فاتح جشنوارههای ریز و درشت سینمایی بوده و هم اینکه نظر مسوولان سینمایی و منتقدان را جلب کرده است. اگر هم یکی در میان، فردی با حس و حال فیلمهای او مشکل داشته، این مساله در مقابل حجم عظیم رویکردهای مثبتی که به ساختههای او صورت گرفته چندان به چشم نیامده است. به هرحال او یکی از فیلمسازانی است که در سینمای پس از انقلاب حق آب و گل پیدا کرده و علاوه بر ساخت چند فیلم مطرح و پراهمیت، به واسطه ریش سفیدیهایی که در حل و فصل برخی مشکلات سینما یا هشدارهایی از جنس فراگیری ابتذال در سینما داشته، وزنهای فکری برای سینمای ایران محسوب میشود. با این حساب باید برای نگه داشتن حرمت این پیشکسوتی هم که شده با دقتی فراوان فیلم را دید و درباره آن اظهار نظر کرد.
مجیدی هیچگاه برای آنکه مخاطبان خود را غافلگیر کند به سراغ موضوعهای عجیب و غریب نرفته و از ژانر خود خارج نشده است و همین مساله در دوره و زمانهای که برخی فیلمسازان تلاش میکنند با گرفتن ژستهای شبه روشنفکری و ساخت فیلمهای نامانوس توجیهی منطقی برای حضور خود در عرصه سینما داشته باشند، قابل احترام است؛ اما در کلیت فیلم آواز گنجشکها، یک مشکل وجود دارد و آن فقدان صمیمیتی است که در فیلمهای بچههای آسمان و رنگ خدا احساس کردهایم.
اگر آن فیلمها هنوز هم پس از گذشت سالهای طولانی دوست داشتنی و جذاب است، دلیلی جز وجود این عنصر صمیمیت ندارد. آواز گنجشکها در نگاه اول فیلمی است که مخاطب خود را با نماهایی شکیل و زیبا شیفته خود میکند. فضایی که قصه در آن اتفاق میافتد، بینی بزرگ رضا ناجی، طبیعت زیبایی که در همین چند قدمی شهر دود گرفته تهران وجود دارد و خیلی چیزهای دیگر برای مخاطبی که در برخی فیلمهای سینمایی با یک بدسلیقگی مفرط مواجه است، جالب و دلنشین به نظر میرسد.
از ابتدا تا انتهای داستان نیز از این دست شیرین کاریها فراوان است. اساسا فیلم آواز گنجشکها فیلمی نیست که قصد داشته باشد ماجرایی پیچیده و چند وجهی را بیان کند. مردی از کار بیکار شده و حالا به دنبال یافتن شغل دیگری میرود و بعد هم براثر حادثهای که برایش رخ میدهد، خانهنشین میشود و در این میان فرزندان او نیز میکوشند درآمدی دست و پا کنند. این اتفاق، آنقدر ساده و معمولی است که هر روز در این شهر و خیلی از کلانشهرهای بزرگ دنیا رخ میدهد و حتی هیچ کس نیز بابت بیکار شدن یک نانآور خانه غصهدار نمیشود. این خط داستانی با قصههای مختلفی تزئین شده و هر یک از آنها در واقع به عنوان یک پازل در کنار قصه اصلی قرار گرفتهاند تا ماجرای نهایی را شکل بدهند. شیوه کار نیز کاملا با وسواس و حساب شده است و حتی به نوعی مکانیکی محسوب میشود.
این بچه قصهها را میتوان به چند دسته مختلف تقسیم کرد. دستهای مذهبی هستند و دستهای دیگر اجتماعی؛ البته چند صحنه فلسفی و معنا گرا هم در فیلم وجود دارد که با کمی کنکاش میتوان منظور سازنده را از آنها درک کرد. در جای جای فیلم بر موضوع نان حلال تاکید شده است. از این دست نشانههای مذهبی باز هم در فیلم هست که نمونه آن نماز خواندن پیرمرد در کنار خیابان یا تقبیح فرد دروغگویی است که پشت موتور کریم نشسته و ادعا میکند در مشهد است. مجیدی حتی در این فیلم، یک افغانی خوب هم قرار داده که به مشهد میرود و نذر کریم را ادا میکند.
فیلم آواز گنجشکها یک ویژگی مهم دیگر هم دارد. این که فیلمساز توانسته اعتماد سرمایهگذاران فراوانی را برای مشارکت در ساخت فیلم جلب کند. حضور رنگ به رنگ کالاهای خارجی، تبلیغ مزرعه پرورش شترمرغ، توجه به شعارهایی که شهردار تهران در سالهای اخیر به عنوان برنامههای محوری خود اعلام کرده و... برخی از این هوشمندی فیلمساز در استفاده از ظرفیتهای موجود برای ساخت این اثر است.
بحث حاشیهنشینی از آن موضوعهایی است که شنیدن آن و فهمیدن اینکه در فیلم کارگردانی مانند مجیدی قرار است به آن پرداخته شود، قند در دل مدیران شهرداری آب میکند. توجه کنید که در این فیلم حتی یک نمای ناجور و بد هم از تهران نمیبینیم و همه چیز در این شهر فوقالعاده خوب و زیباست.
انگار نه انگار که بخش مهمی از مشکلات شهر تهران به دلیل وجود حاشیهنشینها شکل میگیرد و در همین شهرهای حاشیهای، مشکلات فراوانی به وجود میآید. تنها جایی از فیلم هم که از شهرداری انتقاد میشود، صحنهای است که در آن خیابان کنده شده و نیسان حامل گلها و ماهیها نمیتواند جلوتر برود که حتی با حذف این صحنه هم اتفاقی در فیلم رخ نمیدهد.
نمیتوان منکر این موضوع شد که مجیدی در نگارش فیلمنامه خیلی دقیق جامعه خود را دیده و به زوایای پنهان آن اشراف پیدا کرده، اما این نکته هم بسیار مهم است که او پس از این مرحله، در پالایش ایدهها و فکرهایی که باید در فیلمنامه مورد استفاده قرار گیرد، با نگاهی فانتزی بخشهای محدودی را انتخاب کرده است تا تصویری که از شهر تهران در فیلم او ثبت میشود، کاملا نقطه مقابل تصویری باشد که مخاطب در فیلمهای کارگردانهایی همچون رخشان بنیاعتماد، جعفر پناهی و... دیده است.
توجه به معلولان هم، مولفه دیگری است که در این فیلم مجیدی دیده میشود. این مولفه در کنار دیگر پازلهای فیلم کشکولی را به مخاطب عرضه میکند که در آن همه چیز میتوان یافت.
از پدری مهربان که بند کفش دخترش را میبندد تا رقص عارفانه شترمرغ و نماهای هوایی از سرگشتگی انسانی که دری چوبی را در مزرعهای سوخته حمل میکند، در کنار انواع و اقسام اسپانسرهایی که در فیلم وجود دارد، مخاطب را با فضایی عجیب و جالب توجه مواجه میکند که هم میتوان بسادگی از کنار آنها گذشت و هم تعابیری فلسفی از آن مطرح کرد. شخصیتهای آواز گنجشکها آدمهایی ساده و بیغل و غش هستند. آنها از فرط سادگی گاهی به شخصیتهای کارتونی تنه میزنند. در بیشتر آنها هیچ پیچیدگی خاصی که مخاطب برای کشف آن دچار دردسر شود، وجود ندارد. قناعت و راضی بودن به آنچه خدا داده و تلاش برای کسب امکانات محدود بیشتر به سبک و سیاق فیلمهای هندی چارچوب شخصیتی آنها را شکل میدهد.
در چنین فیلمی که همه چیز آن خوب و جذاب است، نهایت بدی آدمها به این مساله ختم میشود که پول بیشتری بگیرند و این پول هم پس از خرید گوجه سبز از میان میرود. در این فیلم حتی آدمهای فقیر هم در خانهای در حاشیه شهر خوشبخت زندگی میکنند و از قضای روزگار، پولدارهای قصه نیز شرایط کاملا خوبی دارند و مهربان هستند. فیلم آواز گنجشکها، پر از تعابیر و مضامینی است که هر کدام از آنها میتواند دستمایه یک مطلب چندین صفحهای باشد.
مجیدی این نوع فیلمسازی را خوب بلد شده و البته در زمانهای که گاهی حتی تماشای سریالی چندین قسمتی هم نمیتواند مخاطب را متوجه منظوری خاص کند، این پر گویی جالب توجه و حتی حسادت برانگیز است. همه چیز آواز گنجشکها خوب است جز اینکه فیلم از حس
و حالی هنری خالی است. شاید همین مساله سبب میشود تماشای دوباره فیلم برای مخاطب از همان دقایق اولیه کسالتبار باشد و این ویژگی برای فیلمسازی که میخواهد جهانی فکر کند و ماندگار باشد، چندان خوب نیست.
بچه های آسمان
اگر بچه های آسمان را نمی ساختم، مسیر زندگیام تغییر میکرد. مجیدی
نویسنده و کارگردان: مجید مجیدی
تهیهکننده : امیر اسفندیاری و محمد اسفندیاری
بازیگران : محمد امیر ناجی، میرفرخ هاشمیان، بهاره صدیقی، فرشته سرابندی
تدوین : حسن حسندوست
مدت زمان : ۸۹ دقیقه
داستان فیلم
بچههای آسمان روایتگر ماجرای برادر و خواهری است که یک جفت کفششان را به اشتراک گذاشتهاند.
پسرکی به نام علی کفشهای خواهرش را گم میکند. از آنجایی که زهرا کفش دیگری ندارد و پدر هم توانایی مالی خرید کفش نو را ندارد، قرار میگذارند که صبحها زهرا کتانی علی را بپوشد و ظهر علی با کتانی به مدرسه برود. با وجود تلاشی که زهرا برای بهموقع رساندن کفشها میکند، اما علی هر روز دیر به مدرسه میرسد. پس از مدتی علی تصمیم میگیرد در مسابقه دوی مدرسه شرکت کند و برنده جایزه نفر سوم که یک جفت کفش ورزشی است بشود. اما در پایان مسابقه علی نفر اول میشود.
جوایز
برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلم از پانزدهمین جشنواره فیلم فجر 1375
برنده سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی از پانزدهمین جشنواره فیلم فجر 1375
برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه از پانزدهمین جشنواره فیلم فجر 1375
برنده سیمرغ بلورین بهترین تدوین از پانزدهمین جشنواره فیلم فجر 1375
کاندیدای سیمرغ بلورین بهترین فیلمبرداری از پانزدهمین جشنواره فیلم فجر 1375
کاندیدای سیمرغ بلورین بهترین موسیقی متن از پانزدهمین جشنواره فیلم فجر 1375
کاندیدای سیمرغ بلورین بهترین صداگذاری از پانزدهمین جشنواره فیلم فجر 1375
برگزیدهشدن جزء ۵ نامزد نهایی جایزه بهترین فیلم خارجی اسکار، سال ۱۹۹۸
جایزه بهترین فیلم در جشنواره بینالمللی فیلم سنگاپور (۱۹۹۸)
جایزه بهترین فیلم از نگاه تماشاگران در جشنواره بینالمللی فیلم ورشو، سال ۱۹۹۹
بدوک
بدوک داستان یک خواهر(جمال) و برادر(جعفر) نوجوان به نامهای جعفر و جمال است. آنها که پس از مرگ ناگهانی پدرشان، حیدر، مجبور به ترک روستا شدهاند و توسط دلالی به نام ستار ربوده میشوند.
ستار، جعفر را به عبدالله قاچاقچی میفروشد و جمال را با خود به پاکستان میبرد. جعفر به همراهی بچههای دیگر برای عبدالله کالای قاچاق از پاکستان به ایران وارد میکند. او ضمن آشنایی با پسرکی پاکستانی ردپایی از خواهرش در پاکستان مییابد و تصمیم میگیرد با کمک دوستش نورالدین؛ خواهرش را نجات داده به ایران برگرداند. او به پاکستان میرود و از آنجا سوار قایقی میشود که به مقصد شیخنشینها در حرکت است، غافل از این که جمال، خواهرش، در خانه عبدالله به سر میبرد...
فیلم بدوک واجد چند قابلیت پرتأمل است: اول از همه سوژه جسورانه آن است. به یاد داشته باشیم که فیلم در سال 1370 ساخته شده است یعنی فقط 3 سال بعد از پایان جنگ و در آن هنگام پایانهای تلخ و مضامین بسیار ناراحتکننده این چنینی معمولا ساخته نمیشد. قابل ذکر است که واژه بدوک در منطقه بلوچستان، به کسانی گفته میشود که برای آوردن جنس قاچاق هر روز، در گرمای طاقتفرسای جنوب، کیلومترها پیاده تا مرز میروند و برمیگردند، لذا طرح چنین مسالهای آن هم همراه با پرداختن فیلم به موضوع ربودن دختران 7 تا 11 ساله و فروش آنها به عیاشان منطقه جنوبی خلیج فارس و به تصویر کشیدن چنان فضای فقر و تنگدستی آن هم در موقعیتی که شعار و نشانههای اصلاح و بازسازی از هر سو شنیده و دیده میشد، رویکردی بود که به این سهولت هر کسی جرات کارکردن روی آن را نداشت.
بدوک اولین بار در جشنواره دهم فیلم فجر در سال 1370 به نمایش درآمد و بازخورد مثبتی را بین منتقدها برانگیخت. عباس یاری، منتقد و یکی از 3 گرداننده اصلی ماهنامه فیلم درباره بدوک در همان روزهای جشنواره نوشت: «بدوک از نظر مضمون یکی از تکاندهندهترین فیلمهای جشنواره است. مجیدی در اولین ساخته سینماییاش مایههایی از جسارت و خلق لحظههای ناب و تکاندهنده را بخوبی نشان میدهد.» همچنین محمد شکیبی از دیگر منتقدان درباره بدوک نگاشت: «مجید مجیدی نشان میدهد که در دوران بازیگری و کلا رابطههای سینماییاش بسیار آموخته تا در اولین کار بلندش براحتی در کنار بزرگان بنشیند. درونمایه انسانی و غافلگیرکننده بدوک تنها دلیل این مدعا نیست. تدوین، موسیقی، فیلمبرداری، ایجاز و بازی گرفتن از بازیگران بومی و غیرحرفهای همگی از ورود یک سینماگر کاردان و مسوول خبر میدهد»
شکیبی راست میگفت؛ جشنواره دهم عرصه تبلور کارهای مختلف بزرگان سینمای ایران بود: محسن مخملباف با ناصرالدین شاه آکتور سینما، بهرام بیضایی با مسافران، عباس کیارستمی با زندگی و دیگر هیچ، رخشان بنیاعتماد با نرگس، کیانوش عیاری با دو نیمه سیب، ابراهیم حاتمیکیا با وصل نیکان، علی حاتمی با دلشدگان و ... در این بین اما مجیدی توانست با کار اولش در کنار سایر فیلمهای مطرح آن دوره از جشنواره (که از دید بسیاری از صاحبنظران بهترین دوره جشنواره فیلم فجر در طول تاریخ برگزاری این فستیوال بود) بایستد و بدرخشد و این حاکی از توانمندی اثر بود. بدوک در جشنواره در 6 رشته نامزد دریافت جایزه شد که در 3 مورد برنده اعلام شد: 2 دیپلم افتخار برای فیلمنامه و کسب عنوان بهترین فیلم اول.
مجیدی فیلمنامه بدوک را به اتفاق سید مهدی شجاعی از داستاننویسان مشهور کشور نوشت. اما کار ساخت آن و مخصوصا نحوه نمایشش با موانعی جدی مواجه شد و بسیاری از متولیان امر به این دلیل که فیلم سیاهنمایی میکند مایل به نمایش گسترده فیلم مخصوصا در خارج نبودند. خود مجیدی در کتابی که رضا درستکار، از منتقدان سینما، درباره او تالیف کرده است با نام در قلمرو دیدار، در این باره مشروح صحبت کرده است. گزیدههایی از این صحبتها چنین است: «من و سیدمهدی شجاعی از ابتدای انقلاب با هم دوست بودیم. آن موقع شجاعی داستاننویسی و روزنامهنگاری میکرد، سال 1365 وارد حوزه هنری شد و مسوولیت انتشارات برگ را برعهده گرفت. من برای فیلمنامه بدوک به دوستی احتیاج داشتم که ادبیات و زبان نوشتن را خوب بشناسد... من برای سفری 10 روزه که برای برگزاری یک جنگ ادبی به سیستان رفتم، در بازار زاهدان بچههایی را دیدم که کالاهای زیادی را از مرز پاکستان آورده بودند و میفروختند. در مرز ایران پاکستان شهری است به نام تفتان که محلهای دارد به نام شیرآباد که خانوادهها به دلیل فقر زیاد، دخترهایشان را با قیمتهای بسیار پایین به پاکستانیها میفروختند تا به کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس فرستاده شوند. این فاجعه در قسمتهای شیعهنشین به وفور دیده میشود... فروش دخترها سرآغاز ماجرا بود. در همان منطقه شیرآباد خانههایی بود که در آنها، به صورت دستهجمعی مواد مخدر مصرف میشد. من مخفیانه از این خانهها فیلم گرفتم تا بتوانم بعدا یک مستند بسازم. بعد در برگشت به تهران با دوستان درباره ساخت یک فیلم داستانی بلند مشورت کردم... در ابتدا موافقتی در کار نبود، اما با سماجت و پیگیری من، آقای زم هم موافقت کرد به شرطی که از تلخیهایش کم شود که با اختصاص هزینه اولیه حدود 6 میلیون تومان کار را شروع کردیم. یک ماه هم در سیستان برای یافتن بازیگرها گذشت. شخصیت جعفر را از بین بچههای شیرآباد پیدا کردم. این پسر به قدری بدوی بود که وقتی من او را برای آماده کردن به ساختمان 2 طبقهای که اجاره کرده بودیم بردم، از پلهها میترسید. واقعا از صفر شروع کردیم. از دادن آموزشهای اجتماعی و ارتباطی و آشنایی آنها با زندگی حداقلی شهری تا مسائل مربوط به فیلم و .... فیلمنامهای که من از روی آن کار میکردم، کمی تفاوت داشت با چیزی که به حوزه هنری منطقه داده بودم.
وقتی موضوع لو رفت، حساس شدند. عوامل انتظامی مرا گرفتند و به کلانتری محل بردند و تعهد گرفتندکه کار را تعطیل کنم. ولی ما ادامه دادیم که تهدید به بازداشت کردند... بعد که فیلم آماده شد برای آقایان زم، تختکشیان، سیدمرتضی آوینی و چند نفر دیگر نمایش دادیم. وقتی تمام شد، سکوت عجیبی حکمفرما شد. آقا مرتضی با سرعت از استودیو خارج شد، آقای زم هم از پایان فیلم انتقاد کرد و گفت: قرار ما این نبود. من هم گفتم: به هر حال واقعیت این است. اگر غیر از این انجام میدادم، خیانت کرده بودم. نیم ساعت بعد آقا مرتضی مرا خواست. وقتی وارد اتاقش شدم مرا در آغوش گرفت و خسته نباشید گفت. علت خروجش را جویا شدم، گفت: این فیلم به قدری مرا تحت تاثیر قرار داد که نمیتوانستم ثانیهای درنگ کنم. ترجیح دادم، بغضم جایی دیگر بترکد. به من دلگرمی داد و بعدها نگاه حوزه هنری و بخصوص آقای زم را نسبت به قضیه تغییر داد. بدوک در جشنواره کن مورد توجه قرار گرفت و این باعث شد، ]...[ مقالهای در روزنامه بنویسد و فیلم را به سفارشی بودن از سوی جشنوارههای خارجی محکوم کند. موج مخالفتها به جایی رسید که وزیر ارشاد آن زمان نامهای نوشت و دستور توقف حضور بدوک در جشنوارههای خارجی را داد. بدوک هم اکران خوبی پیدا نکرد و خیلی زود از پرده پایین آمد. بعد آقای زم فیلم را به دفتر رهبری ارائه داد. بعد از آن که فیلم تمام شد، آقای خامنهای فرمودند: «اگر این فیلم مبتنی بر یک درام شکل گرفته که هیچ، اما اگر براساس واقعیات باشد، من حرف دارم.» آقای شجاعی گفت متاسفانه بدوک مبتنی بر واقعیات است. آقا برافروخته شده و از حاضران پرسیدند: «اگر این امر واقعی است، چرا ما را مطلع نمیکنید؟»! ایشان بلافاصله از آقای زم خواستند هر آنچه به عنوان مستند در این زمینه وجود دارد برایشان بفرستد... بعدها شنیدم قسمت عمدهای از این مشکل بحمدالله رفع شده است.»
این روزها فیلمهایی مانند بدوک در سینمای ایران کم پیدا میشوند.
مسوولیت اجتماعی هنرمند نسبت به معضلات جامعهاش گویی در فضای معاصر به انتها رسیده است و کمدیهای لوس و نازل بازاری جا را برای همه چیز تنگ کرده است. تماشای مجدد بدوک دلتنگی برای این خلا را مضاعف میکند و یادآوریای است برای لزوم ایجاد تکانههایی جدی در روح مرده مضمونهای قالبی و تکراری در سینمای او تاکنون موفق به کسب چهار جایزه ی سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی در دورههای مختلف جشنواره فیلم فجر شدهاست.