او با «نرگس» که برنده سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی شد و در سالهای بعد با دیگر فیلمهایش سیمرغ بهترین فیلم، فیلمنامه را گرفت و به نوعی رکوردار دارندگان سیمرغهای جشنواره شد و . . .
بانوی اردیبهشت سینمای ایران
رخشان بنیاعتماد، کارگردان، فیلمنامهنویس و تهیهکنندهی ایرانی، در ۱۴ فروردین ۱۳۳۳ (۳ آوریل ۱۹۵۴) در تهران زاده شد.
سالهای فعالیت : ۱۳۵۲ تا کنون
همسر : جهانگیر کوثری (۱۳۵۹ تا کنون) فرزندان : باران کوثری
او در رشته کارگردانی سینما در دانشکده هنرهای دراماتیک تهران (دانشکده سینما و تئاتر) تحصیل کرد. وی از سال ۱۳۵۲ با سمت منشیصحنه در تلویزیون مشغول به کار شد و تا سال ۱۳۵۹ چند فیلم مستند کوتاه را کارگردانی کرد. فعالیت سینمایی خود را از سال ۱۳۶۰ به عنوان منشی صحنه فیلم «آفتابنشینها» و فیلم «گلهای داوودی» آغاز کرد. با کارگردانی فیلم «خارج از محدوده» در سال ۱۳۶۶ کارگردانی فیلمهای بلند را آغاز کرد. سپس فیلمنامه «زرد قناری» را نوشت و کارگردانی آن را نیز خود انجام داد. با نوشتن فیلمنامه فیلم «نرگس» با همکاری فریدون جیرانی و کارگردانی آن، در سال ۱۳۷۰ به عنوان بهترین کارگردان در دهمین جشنواره فیلم فجر برگزیده شد. پس از آن، فیلمهای «روسری آبی»، «بانوی اردیبهشت»، «زیر پوست شهر» و «خون بازی» برای وی افتخارات و جایزههای بیشتری به ارمغان آورد. بنی اعتماد با جهانگیر کوثری (تهیهکننده و مفسر و گزارشگر ورزش) ازدواج کرده است و دخترشان، باران کوثری بازیگر است.
او با «نرگس» که برنده سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی شد و در سالهای بعد با دیگر فیلمهایش سیمرغ بهترین فیلم، فیلمنامه را گرفت و به نوعی رکوردار دارندگان سیمرغهای جشنواره شد و با ساخت «گیلانه» نیز بعد از سالها این اتفاق را تکرار کرد و سه سال گذشته هم برای «خونبازی» سیمرغ گرفت.
بنیاعتماد پیش از ساخت فیلمهای جریانساز به عنوان اولین کار بلند سینمایی در سال 66 «خارج از محدوده» را ساخت که آن فیلم برنده جایزه جشنواره فیلمهای کمدی ایتالیا شد و در سالهای 67 و 68 به ترتیب «زرد قناری» و «پول خارجی» را جلوی دوربین برد تا اینکه در سال 70 «نرگس» را ساخت.
رخشان بنی اعتماد از فیلمسازانی بوده که برای ساخت فیلمهایش با مشکلات بسیاری مواجه بوده .مثلا ًدرباره فیلم «زیر پوست شهر» ، باران کوثری بازیگر سینمای ایران وفرزند خانم بنی اعتماد روایت جالبی از مشکلات ساخت این فیلم بازگو کرده است. باران خانم در گفت وگویی با ماهنامهی فیلم گفته : « من با فیلمنامه زیر پوست شهر بزرگ شدم و مثل قصه های کودکان آن را از حفظ بودم. خیلی بامزه بود وقتی مادر من را حامله بود این فیلمنامه را نوشت اما اجازه ساخت نگرفت تا اینکه من شانزده ساله شدم ! »
رخشان بنی اعتماد دراین سالها خودش را فیلمسازی دانسته که به عمد به سراغ ساخت فیلمهای اجتماعی نرفتهاست ، بلکه این موضوعات هستند که او انتخاب و درگیر میکنند و این امر به نگاه او به جهان هستی باز میگردد.
به غیر از فیلمهای «بانوی اردی بهشت» و«خون بازی» رخشان بنی اعتماد فیلمسازی بوده که در همه فیلمهایش دغدغه طرح مائل طبقه فرودست را داشته است .خود او در گفت وگویی با مسعود مهرابی در ماهنامه فیلم در زمان اکران فیلم خون بازی گفته :گرایشم به طرح مسائل طیقه فرودست جامعه بیشتر بوده و به دغدغه ذهنی ام نزدیک تر.
اما این هم چیزی نیست که اصراری در آن داشته باشم.
در فیلمهای رخشان بنی اعتماد به واقعیتهای اجتماعی به خوبی پرداخته شده . البته واقعیتی که از ذهن فیلمساز گذشته است. خود خانم بنی اعتماد در مصاحبه ای با طهماسب صلح جو در ماهنامه فیلم در زمان اکران فیلم گیلانه گفته : وقتی ما درباره فیلم واقعگرای اجتماعی حرف می زنیم به این معنی نیست که دوربین را بگذاریم وعین واقعیت را به تصویر بکشیم و نمایش بدهیم. این دیگر سینما نیست. وقتی می توانیم یک اثر را سینما بنامیم که واقعیت از ذهن فیلمساز بگذرد و نمایش داده شود .
شیما غفاری روزنامه نگار در یادداشتی در خبرگزاری ایسنا دربارهی بنی اعتماد نوشته: بنیاعتماد راباید فیلمسازی دانست که عاشق سینمای مستند است. خود او در این باره گفته است: «اگر یک مقدار پولدار بودم و سر حال، همیشه مستند میساختم، چون آنقدر مساله برای مطرح کردن در این زمینه وجود دارد که خارج از تصور است.» به دلیل همین دغدغههای همیشگی بنیاعتماد است که در کارنامه سه دهه فیلمسازیاش در سینمای ایران، بیش از ده فیلم مستند شاخص میبینیم، فیلمهایی که در سالهای مختلف فیلمسازیاش حتی بعد از ساخت چند فیلم سینمایی داستانی ساخته میشود.
از ساخت فیلمهای مستندی همچون «فرهنگ مصرفی»، «تدابیر اقتصادی» و «تمرکز» که در سالهای 58 تا 65 برای تلویزیون ساخت تا فیلمهای مستندی که در سالهای 70 تا 72 همچون «این فیلمها رو به کی نشون میدین؟» که این فیلم به وضعیت تاسفبار زندگی 400 خانوار از ساکنان گودهای تهران پرداخت و همین فیلم مستند باعث شد شهردار وقت این خانوارها را از آن منطقه به منطقه بهتری جا به جا کند و دو سال دوربین بنیاعتماد و گروهش همراه این خانوادهها سرگذشت آنها را دنبال کرد.
بنیاعتماد علاوه بر ساخت مستندهای وقایعنگارانه اجتماعی تلخ، فیلم مستندی همچون «آخرین دیدار با ایران دفتری» را در سال 74 ساخت که همراه با ایران دفتری چند روزی بر روی صحنه تئاتر و استودیو ژورک، مکانهای یادآور یک عمر کار بازیگری او را به یاد آورد و در شرایط پرالتهاب و هیجانانگیز انتخابات ریاست جمهوری در سال 80 «روزگار ما» را ساخت در حالیکه ده روز قبل از انتخابات تصمیم به ساختش گرفت. فیلمی که به گفته خودش «سندی است که اگر روند اصلاحات به شکست برسد باید در مقابل تاریخ جواب داد.»
و در دو، سه سال گذشته بعد از «خونبازی» درحالیکه فیلم داستانی و سینمایی در این دوسال نساخت، دو مستند تاثیرگذار جلوی دوربین برد. مستندهای «حیاط خلوت خانه خورشید» و «ما نیمی از جمعیت ایران هستیم»؛اولی دربارهی «خانهی خورشید» به عنوان اولین مرکز کاهش آسیبهای اعتیادی زنان بود و مستند دیگرش دربارهی وضعیت تشکلهای زنان در آستانهی انتخابات اخیر ریاست جمهوری بود.
از پدر سینما تک فرانسه تا دکترای افتخاری لندن
و اما در یکی دوسال اخیر رخشان بنی اعتماد برای مجموعهی آثار سینماییاش جایزهی معتبر هانری لانگ لوا ( پدر سینما تک فرانسه ) را دریافت کرده است. بنیاعتماد دو سال قبل نیز دکتری افتخاری دانشگاه لندن را گرفته بود.
نمایش فیلمهای خانم بنی اعتماد همواره بازتاب گسترده ای در کشورهای مختلف داشته است. مثلاً فیلم «زیر پوست شهر» او از سوی سازمان سینما و دانشجویان فرانسه، در بیش از دو هزار مدرسه این کشور به نمایش در آمد.
هرساله هیاتی متشکل از ۲۰۰ تا ۳۰۰ استاد دانشگاه سینما از سوی این سازمان برای نمایش در دوره پیش دانشگاهی سه فیلم از سینمای جهان را انتخاب میکنند، که «زیر پوست شهر» از ایران نیز یکی از این انتخابهابوده است.
بد نیست یادآور شوم که آلن برونه، فیلمساز فرانسوی، که کتابی دربارهی سینمای «رخشان بنیاعتماد» نوشته و از علاقهمندان سینمای رخشان بنیاعتماد است، سه سال پیش، طی کنفرانسی در لندن مقالهای باعنوان «مادر در سینمای بنیاعتماد»،ارائه کرد و در سخنرانیاش، به بررسی اهمیت نقش و جایگاه مادر در سینمای بنیاعتماد پرداخته بود . به گفته وی، هیچ فیلمسازی به خوبی «رخشان بنیاعتماد» نتوانسته تصویر مادر را در سینمای ایران خلق کند.
فیلمشناسی
کارگردان
نویسنده حیاط خلوت خانه خورشید (۱۳۸۹)
ما نیمی از جمعیت ایران هستیم (۱۳۸۸)
فرش ایرانی (کار گروهی) (اپیزود دوم، فرش سهبعدی یا مشترک موردنظر در دسترس نمیباشد) (۱۳۸۵)
خون بازی (۱۳۸۵)
گیلانه (۱۳۸۳)
روایت سهگانه (اپیزود سوم، ننه گیلانه) (۱۳۸۲)
روزگار ما (مستند) (۱۳۸۰)
زیر پوست شهر (۱۳۷۹)
داستانهای جزیره (اپیزود سوم، باران و بومی) (۱۳۷۷)
بانوی اردیبهشت (۱۳۷۶)
روسری آبی (۱۳۷۳)
نرگس (۱۳۷۰)
پول خارجی (۱۳۶۸)
زرد قناری (۱۳۶۷)
خارج از محدوده (۱۳۶۶)
خون بازی (۱۳۸۵)
گیلانه (۱۳۸۳)
روایت سهگانه (اپیزود سوم، ننه گیلانه) (۱۳۸۲)
زیر پوست شهر (۱۳۷۹)
داستانهای جزیره (اپیزود سوم، باران و بومی) (۱۳۷۷)
بانوی اردیبهشت (۱۳۷۶)
روسری آبی (۱۳۷۳)
نرگس (۱۳۷۰)
تهیهکننده
حیران (۱۳۸۷)
خون بازی (۱۳۸۵)
روزگار ما (۱۳۸۰)
زیر پوست شهر (۱۳۷۹)
نرگس (۱۳۷۰)
برنامهریز دستیار کارگردان
گلهای داوودی (۱۳۶۳) تنوره دیو (۱۳۶۴)
گلهای داوودی (۱۳۶۳)
مشاور کارگردان منشیصحنه
حیران (۱۳۸۷) آفتابنشینها (۱۳۶۰)
شبانه (۱۳۸۴) مشاور فیلمنامه
عصر جمعه (۱۳۸۴) شب یلدا (۱۳۸۰)
بازیگر سرمایهگذار
میکس (۱۳۷۸) زیر پوست شهر (۱۳۷۹)
جایزهها و افتخارات
تندیس بهترین کارگردانی (خون بازی، یازدهمین جشن خانه سینما، ۱۳۸۶)
تندیس بهترین فیلم (خون بازی، دهمین جشن دنیای تصویر، ۱۳۸۶)
سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه (خون بازی، بخش مسابقه سینمای ایران/ بیست و پنجمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر، ۱۳۸۵)
سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی (خون بازی، بخش مسابقه بینالملل/ بیست و پنجمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر، ۱۳۸۵)
جایزه بهترین فیلم (خون بازی، دومین جشنواره فیلم شهر تهران، ۱۳۸۵)
دریافت نشان قدیمی صلح و آزادی از استاندار توسکانی ایتالیا، در پاییز ۱۳۷۹
بهترین کارگردانی شانزدهمین جشنواره فیلم فجر برای بانوی اردیبهشت
برنده جشنواره فیلم دهلی نو برای روسری آبی
برنده جشنواره فیلم سالونیکا (یونان) برای روسری آبی
برنده جشنواره فیلم لوکارنو (سوئیس) برای روسری آبی
بهترین فیلمنامه سیزدهمین جشنواره فیلم فجر برای روسری آبی
سیمرغ بلورین بهترین کارگردان در دهمین جشنواره فیلم فجر در سال ۱۳۷۰ برای نرگس
روسری آبی
کارگردان و نویسنده : رخشان بنیاعتماد
بازیگران : عزت الله انتظامی (رسول رحمانی)، فاطمه معتمدآریا (نوبر کردانی)، گلاب مستعان، افسر اسدی، جمشید اسماعیلخانی، باران کوثری، نادیا دلدار گلچین، مهناز جعفری، مهری مهرنیا، نیره فراهانی، رضا فیاضی، فرهاد اصلانی، نعمتاله گرجی، ابراهیم افتخاری، صدیقه گلشنی، عباس محبی، محسن بنکدار، منصور ایلخانی
تهیهکننده : فریبرز پورمند، مجید مدرسی موسیقی : احمد پژمان فیلمبرداری : عزیز ساعتی
تدوین : عباس گنجوی تاریخ انتشار : کادر فیلم، 1373 مدت زمان : ۹۰ دقیقه
کشور : ایران زبان : فارسی ژانر: اجتماعی
رنگ: رنگی صدا: Mono لوکیشن: تهران
جوایز فیلم
یوزپلنگ برنز؛ بهترین فیلم؛ فریبرز پورمند، مجید مدرسی؛ چهل و هشتمین جشنواره بینالمللی فیلم لوکارنو؛ بخش مسابقه؛ ۱۳۷۴
جایزه فیپرشی؛ بهترین فیلم؛ فریبرز پورمند، مجید مدرسی؛ سی و ششمین جشنواره بینالمللی فیلم تسالونیکی یونان؛ بخش گنجینههای سینمای ایران؛ ۱۳۷۴
دیپلم افتخار؛ بهترین نمونه فیلم (آنونس)؛ ایرج گلافشان؛ چهاردهمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر؛ بخش مسابقه مواد تبلیغاتی فیلمها؛ ۱۳۷۴
جایزه وپژه هیأت داوران؛ بهترین فیلم؛ فریبرز پورمند، مجید مدرسی؛ بیست و هفتمین جشنواره بینالمللی فیلم هند؛ بخش رقابتی سینماگران زن آسیا؛ ۱۳۷۴
جایزه سیمین؛ بهترین کارگردانی؛ رخشان بنیاعتماد؛ جشنواره کانون کارگردانهای سینمای ایران؛ بخش مسابقه؛ ۱۳۷۳
سیمرغ بلورین؛ بهترین فیلمنامه؛ رخشان بنیاعتماد؛ سیزدهمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر؛ بخش مسابقه سینمای ایران؛ ۱۳۷۳
سیمرغ بلورین؛ بهترین نقش دوم زن؛ گلاب مستعان؛ سیزدهمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر؛ بخش مسابقه سینمای ایران؛ ۱۳۷۳
نرگس
کارگردان و تهیهکننده : رخشان بنیاعتماد
نویسنده : فریدون جیرانی و رخشان بنیاعتماد
بازیگران : فریماه فرجامی (آفاق)، ابوالفضل پورعرب (عادل)، عاطفه رضوی (نرگس)، رضا کرمرضایی، مجید گلبابایی، فاطمه طاهری، حشمتاله آرمیده، وجیهه لقمانی، عزتاله قربانی، بهمن حیدری، قاسم سهرابی، سعید موسوی، محمدرضا خمسه، قدرتاله قربانی، احمدرضا جاوید، محمد زرندینیا، جعفر کوثری، داوود منافی، کامران نادرسپاهی، حسین شیرینزاده، فریده افتخارکهنمویی، شیما جعفریان، محمد اللهیاری، دانیال حقیقت شاد، نوشه نامی و باران کوثری
موسیقی : محمدرضا علیقلی فیلمبرداری : حسین جعفریان تدوین : شیرین وحیدی
توزیعکننده : آرمان فیلم تاریخ انتشار : ۱۳۷۰ مدت زمان : ۹۵ دقیقه
کشور : ایران زبان : فارسی ژانر: اجتماعی
رنگ: رنگی صدا: Mono لوکیشن: تهران
جوایز
سیمرغ بلورین؛ بهترین کارگردانی؛ رخشان بنیاعتماد؛ دهمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر؛ بخش مسابقه سینمای ایران؛ ۱۳۷۰
سیمرغ بلورین؛ بهترین موسیقی متن؛ محمدرضا علیقلی؛ دهمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر؛ بخش مسابقه سینمای ایران؛ ۱۳۷۰
دیپلم افتخار؛ بهترین فیلمبرداری؛ حسین جعفریان؛ دهمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر؛ بخش مسابقه سینمای ایران؛ ۱۳۷۰
تقدیر؛ نقش اول زن؛ فریماه فرجامی؛ دهمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر؛ بخش مسابقه سینمای ایران؛ ۱۳۷۰
تقدیر؛ بهترین صدابرداری؛ پرویز آبنار؛ دهمین جشنواره بینالمللی فیلم فجر؛ بخش مسابقه سینمای ایران؛ ۱۳۷۰
نگاهی به فیلم
گذشتهی هر انسانی بر روی زندگی آینده اش بی تأثیر نیست و اجتماع، پر است از آدمهای فیلم نرگس و هر فیلمسازی بی تأثیر از اجتماعش نمی تواند فیلم بسازد و اگر فیلمساز بخواهد فیلمی بسازد که دور از ذهن و اجتماعی که در آن زندگی می کند باشد چندان مورد توجه قرار نخواهد گرفت. فیلم نرگس حرفی برای گفتن و چه بسا حرف هایی برای گفتن دارد.
زندگی و گذشتهی آفاق باعث شده که به عادل دلبستگی پیدا کند و خود را با عادل تقسیم کند. به عبارتی عادل را در خود حل کند و برای حفظ او از هیچ کوششی دریغ ندارد هر چند که به کارهای خلاف قانون بپردازد زیرا تواناییهایش بیش از این نیست.
این فیلم آشکارا پرده از علائقی برمی دارد که قهرمانان آن راه خلاصی نمی یابند، به نوعی درگیر عواطف و احساساتی هستند که بی خبر از نتیجه آن ضربه به اساس زندگی خود می زنند. شخصیتهایی بی آینده و بی ریشه (عادل)، بدون توازن و منطق (آفاق)، سودپرست و اصلاح ناپذیر (یعقوب)، بی گناه و معصوم (نرگس).
آنچه که اینها را به هم پیوند می دهد یا به عبارتی درگیر می سازد اتفاق منطقی است که در روحیه و احساسات عادل بروز می کند که از حق بلامنازع خود یعنی سر و سامان دادن به زندگی نکبت بار خود سرچشمه می گیرد و این میسر نمی شود جز با آگاه شدن به وضع موجود خود و چنین می شود که نرگس به چنین مثلثی ناپایدار و بی قاعده قدم می گذارد (عادل، آفاق، یعقوب). مثلثی که اضلاع آن بر اثر حوادث پیش بینی نشده، گذشته ای غمبار و سر و سامانی بی حساب و کتاب کنار هم چیده شده اند و این چفت و بست قصه به گونه ای آنان را به هم گره زده که هر روز امکان گشوده شدن آن می رود. مثلثی که زاویه های آن به تاری می ماند که با کوچکترین بادِ حادثه ای از هم گشوده می شوند.
برای عادل، آفاق حکم همان گل مصنوعی را دارد که با آتش سیگار می سوزاندش. (صحنه رستوران) برای جامعه، عادل حکم موجود خطرناکی را می ماند که توقع و انتظار پاک شدن او را ندارد، بدین جهت است که به هر جا که او برای یافتن کاری شرافتمند می رود رانده می شود. چرا که جامعه موجود فاسدی را پذیرا نیست و چنین است که عادل چون گربه ای بازیچه و اسیر سرنوشت است. سرنوشتی محتوم ... تا اینکه جرقه ای می زند. نرگس جرقه ایست در زندگی عادل که به شعله ای زندگی بخش مبدل می شود و همین شعله برای آفاق مخرب و نابودکننده است. نرگس بختک موحشی است در دنیای آفاق. برای همین حضور نرگس، دلشوره های آفاق را به یقین مبدل می سازد (صحنه عروسی). نگرانیهای او را تشدید می کند و آفاق را به مرگ احساسی که نه جسمانی دچار می کند اما از آنجا که آفاق زن است و عواطف زنانه او بر افکار منطقی اش می چربد لاجرم حقارتها و کمبودها را وحشتناک تر از حقایق می بیند. نرگس از چنین روزی و جدایی عادل از او و وصلتش با دیگری او را به شخصی محتاط به زندگی مبدل می سازد زیرا عادل نیمه دیگر آفاق است اما باور نداشتن چنین حقیقتی، نیروی تقابل را در او تشدید می کند و از جهتی نیروی فداکاری و مردانگی را در او دو برابر می سازد اما در اصل، این گذشت را در حق خود می کند تا به آنچه که از اول از آن او بوده برسد و احتیاط او بدین دلیل است که عادل هنوز از او نقطه ضعفی دارد و ترس از فاش نمودن رازش او را به وحشت می افکند و در نتیجه نیروی افسارگسیخته آفاق کنترل می گردد. و بدین سان خود را از زندگی آن دو بیرون می کشد اما با به زندان رفتن عادل و سختی و فشاری که در زندگی بر نرگس عارض می شود، قلیان احساسات زنانه او بر افکار عقلانی و منطقی او چیره می گردد و پا در زندگی آن دو می گذارد و گوشه ای از زندگی مشترک خود و عادل را که به غلط به او فهمانده بودند که مادرش است بازگو می کند اما با آمدن عادل همه چیز برملا شده و طشت رسوایی که آن دو زن و شوهر می باشند بر زمین می افتد و نرگس را به دنیایی از ناامیدی و افسوس می کشاند.
رخشان بنی اعتماد آدمهایی را که انتخاب نموده نزدیک به واقعیت است. به عبارتی دیگر، مستندی است که بازسازی شده است. بویژه دو زن محوری داستان. فیلم به زندگی انسانهایی پرداخته که در اجتماع کم نیستند، آدمهایی که همیشه گریزان از حقایق زندگی خود می باشند و حاضر نیستند کسی از رازشان باخبر شود و چنین انسانهایی همیشه تنها در جامعه ای شلوغ، غریب در میان انبوهی از آشنایانند. فیلم حکایت از بی کسی و در آمدن از بی کسی است،
داستانی از استقامت و پایداری انسان (نرگس)، از پاک شدن و به اصل خود بازگشتن (عادل)، از محرومیتها و بدخیمی سرنوشت (آفاق)، از هراسها و بیمها و ناپایداری نامعقول بودن زندگی بعضی از آدمها (یعقوب). چیزی که در این فیلم بیش از هر چیز دیگری به چشم می خورد لوکیشنهای (مکانهای) آن با فضای قصه است که همخوانی خوبی به وجود آورده است و اینجاست که مشخصه یک احساس منطقی درست، هماهنگی فضا با آدمها نمود پیدا می کند.
رنگها نزدیک به روحیات آدمهاست، (قرمز) برای آفاق، (آبی) برای عادل. حرکت دوربین حسین جعفریان در نشان دادن، میزانسهای خوب رخشان بنی اعتماد قابل تحسین است. ناگفته نماند که بازی فریماه فرجامی با همه فراز و نشیبهایی که در طول فیلم احساس می شود، یکدستی خود را حفظ نموده است
نگاهی به فیلم روسری آبی
بنیاعتماد قبل از روسری آبی چند فیلم در زمینههای اجتماعی ساخته بود که مهمترین و جذابترینشان تا آن هنگام «نرگس» بود که فرجام تلخ عاشقانهاش در بستر نابسامانیهای اجتماعی، سخت دل و ذهن تماشاگران و بسیاری از منتقدان را به خود جلب کرده بود. نرگس، نقطه عطف بزرگی در کارنامه سینمایی بنیاعتماد بود ولی او در نیمه اول دهه 70، برگ دیگری از قابلیتهای خود را رو کرد و نشان داد که میتواند باز هم از این نمونههای دلنشین بیافریند؛ کما این که سالها بعد هم با ساخت «زیر پوست شهر» و «گیلانه» این روند را تداوم بخشید.
عباراتی مانند «از امروز رسول رحمانی مُرد... مردی که اینجاست میخواد تا آخر عمر با نوبر کردانی، دختر غربتی پاپتی، بمونه تا بمیره... خوشبختی اون چیزی نیست که مردم از بیرون ببینند... خوشبختی تو دل آدمه... دل که خوش باشه، آدم خوشبخته.» یا «کاش نیومده بودی...کاش ندیده بودمت... کاش زودتر اومده بودی...» بسیار آشنا هستیم. اینها نمونههایی از فرازهای دیالوگی فیلم روسری آبیاند که در آن سالهایی که به کارگیری لحنهای عاشقانه چندان متداول نبود، توجه مخاطبان را به خود جلب کرد. روسری آبی حکایت یک عشق پیرانهسری است که زندگی مرد نسبتا متمولی را از اینرو به آن رو میکند. البته این موضوع بارها در سینمای ایران و از آن بیشتر در سینمای جهان مورد توجه قرار گرفته است، ولی روندی که بنیاعتماد در روسری آبی دنبال میکند، هرگز باعث نمیشود شمایلی تکراری را در فیلم بازیابیم.
رخشان بنیاعتماد در اوایل دهه 1360 در حال تحقیق برای تولید یک مستند درباره مشاغل زنان و زنان شاغل بود که با نمونههای جالبی در مراکز مختلف برخورد کرد و برخی از آنها چنان در ذهنش جای گرفتند و بیرون نیامدند که سرانجام موقع نگارش فیلمنامه روسری آبی، جای درست دراماتیکشان در اثر جدید او شکل گرفت. شخصیتهایی مثل نوبر کردانی (فاطمه معتمد آریا) و کبوتر (گلاب آدینه) از همین جا میآیند. دختری که در یک داروسازی کار میکرد و تصور میکرد در اثر کار با هورمونهای مختلف ظاهری مردانه پیدا کرده است، بعدا مایه الهام او در تکوین شخصیت کبوتر شد. در واقع ملموس بودن شخصیتهای فیلم روسری آبی و غالب آثار رخشان بنیاعتماد تا حد زیادی از همین نکته منبعث میشوند که مابه ازاهایی واقعی در جامعه دارند و کارگردان با چیدمان درست مولفههای دراماتیک و شخصیتپردازانه روی آنها، این ظرفیت را بالفعل میکند. او داستان آدمهای حقیر و کوچکی را روایت میکند که شاید در عالم واقعیت کمتر کسی به آنها توجه میکند، اما بنیاعتماد همین حاشیهنشینها را قهرمان فیلمهایش میکند. لوکیشن روسری آبی از همین مکانهای حاشیهای میآید: کورهپزخانهای در جاده ساوه، حوالی نعمتآباد (کوره قلعهخان) و جاهای دیگر. انگار این فضاها که بنیاعتماد هم در فیلمهایش روی آنها تاکیدی استریلیزه میکند، جزئی از شخصیتهای فیلم هستند که با ویژگیهای محیطی و اقلیمی خود، شناسههایی گویا را در اختیار مخاطب میگذارند تا با چیدن آنها در کنار سایر عناصر فیلم، به درک عمیقی از اثر نایل آید.
فیلم اصلاً با عناصری این چنینی مفهوم اصلی خودش را پیدا میکند. مثلا قطار که فیلم با صدای آن آغاز میشود و با تصویر فیکس شدهاش به اتمام میرسد، نمونهای از همین تمهیدات است تا همواره نگاه هشداردهنده فیلمساز را برای مخاطب آشکار کند و جریان مزمنی را که همواره در این شرایط اقتصادی و محیطی نابسامان بر سر ساکنان مستضعفش سایه انداخته است، گوشزد کند. از همینروست که حتی زمانی که رسول و نوبر در پایان به سوی دیار و زندگیای جدید پا میگذارند، تصویر ثابت شده قطار بین آنها گسست ایجاد میکند تا خیلی هم به آینده خوش آن دو امیدوار نباشیم و اتفاقا، بنیاعتماد در حاشیه فیلم دیگرش یعنی بانوی اردیبهشت، تلویحا اشاره میکند که زندگی آنها تداومی نداشته است. روسری آبی انگار حکایت حسرتهایی است که مانع میشوند آدمی به فرجام مطلوب خویش برسد؛ حکایت مردمان مفلوکی که اعم از غنی و فقیر، درگیر دغدغههای وجودی و محیطی خود هستند. فقر و عشق و عرفهای دست و پاگیر و اعتیاد و ... داستان فیلم را پیش میبرند تا از ورای پیکرهای منشوری، به ماجرای کلی فیلم بنگریم.
هنر اصلی بنیاعتماد آن است که در کنار روایتگری درست داستان از توجه به جزئیات نیز غافل نیست و البته این مهم شاید تا حد زیادی از پیشینه و علاقهمندی او در حوزه مستندسازی بیاید. اگر سکانس نخستین فیلم را به یاد آوریم، نمونهای از این ویژگی را میتوانیم پیدا کنیم که چگونه عناصری مانند ضجه بچه و تجمع کارگران و فریاد مباشر رسول و خودنمایی دودکش بلند محیط، در کنار هم کلیتی را میسازند که جدا از نمای معرف به مفهوم متداول سینماییاش که دلالت بر مکان کلی سکانس دارد، یک جور معرفی موقعیت و فضای حسی داستان هم هست. این روند آنجا پررنگتر میشود که در فصل بعدی مزرعه گوجهفرنگی نشان داده میشود و تضادی پر معنا در قیاس با سکانس قبلی شکل میگیرد. از این دست ظرافتها در روسری آبی فراوان است. از حسرت خوارگی جوان حاشیهنشین عاشق (فرهاد اصلانی) تا تصویر اسلوموشن از پاهایی که روی زمین حرکت میکنند و.... جدای از این مسائل، روسری آبی در بسیاری از نمودها امتیاز دارد؛ از فیلمبرداری گرفته تا طراحی صحنه و لباس، از بازیهای هنرپیشگان تا گریم و... در این بین البته یکی از بارزترین جلوهها متعلق به گلاب آدینه است که با گریمی شاخص، بازیای تماشایی ارائه میدهد. او نقش زنی کارگر به نام کبوتر را بازی میکند که ظاهری مردانه دارد ولی قلبش آکنده از محبتی زنانه است. آدینه خود در این باره میگوید: «وقتی ماجرا را برای من تعریف کردند من به یاد چند نفر افتادم از جمله خانمی که در زمان بچگی خانهمان کار میکرد...به هر حال با بنیاعتماد روی خصوصیات ظاهری این نقش بحث کردیم: روی لهجهاش، بیانش و حرکاتش. این که خندهدار و غلو آمیز نباشد...» فیلم البته درخصوص بازیهای انتظامی و معتمدآریا و اسدی و مرحوم جمشید اسماعیل خانی هم اثری ممتاز محسوب میشود.
منتقدان اغلب درباره فیلم نظر مثبتی داشتند و در زمان نمایش فیلم در جشنواره سیزدهم فیلم فجر یادداشتهای تحسین آمیزی را در مورد آن نوشتند. ایرج کریمی از منتقدهایی بود که نگاه مثبت به فیلم داشت و در این باره نوشت: «روسری آبی یک نوع افسانه سیندرلا است که رابطه دارا و ندار را با ظرافت به حد نهایت میرساند تا نشان بدهد که بعضی از موانع را با ترفند خیالپردازی هم نمیشود راحت پشت سر گذاشت... مثلا به خواب رفتن انتظامی در ماشینش در نعمتآباد و بیدار شدنش زیر نگاه بچههای پاپتی از جنس همان خواب و بیداری افسانههاست. افسانهای که آن قطار بی انتها مثل یک سد متحرک سحرش را باطل میکند....»