فیلم دارای سه اپیزود است که در شهری خیالی به اسم باسین می گذرند . . .
سین سیتی SIN CITY
کارگردانان: Frank Miller فرانک میلر،
Robert Rodriguez روبرت رودریگس
و Quentin Tarantino کوئنتین تارانتینو
فیلم نامه: نوشته ی فرانک میلر Frank Miller
محصول سال 2005 امریکا ( اولین عرضه در March 28 )
سیاه و سفید و رنگی - 147 دقیقه
ژانر: اکشن ، جنایی ، درام ، مهیج
بازیگران عمده: Jessica Alba در نقش Nancy - Devon Aoki در نقش Miho - Alexis Bledel در نقش Becky - Powers Boothe در نقش Senator Roark - Cara D. Briggs در نقش ( Hearing Panel Person (as Cara Briggs – Jude Ciccolella در نقش Liebowitz –
Jeffrey J. Dashnaw در نقش ( Motorcycle Cop (as Jeff Dashnaw – Rosario Dawson در نقش Gail - Jesse De Luna در نقش Corporal Rivera - Benicio Del Toro در نقش Jackie Boy – Jason Douglas در نقش Hitman - Michael Clarke Duncan در نقش Manute - Tommy Flanagan در نقش Brian – Christina Frankenfield در نقش Judge - Rick Gomez در نقش Klump
جمله ی تبلیغاتی: She smells like angels ought to smell
آهنگسازان: Robert Rodriguez - John Debney - Graeme Revell
این فیلم با نام : Frank Miller's Sin City (USA) complete title نیز شناخته می شود.
لوکیشن: Austin, Texas, USA زبان: English
صدا: DTS ، Dolby Digital ، SDDS زمان فیلم: 147 دقیقه
رده بندی سنی: R افراد زیر ۱۷ سال با همراهی والدین تماشا کنند.
خلاصه داستان
فیلم دارای سه اپیزود است که در شهری خیالی به اسم باسین می گذرند. در اپیزود اول پلیسی به اسم هارتیگان، قرار است پس از سالیان طولانی خدمت بزودی بازنشسته شود اما او قصد دارد قبل از بازنشست شدن یک دختر بچه 11 ساله را از دست یک قاتل خطرناک آزاد سازد. در اپیزود دوم مردی زشت و قوی هیکل به اسم مارو عاشق فاحشه ای به اسم گلدی می شود اما یکروز که از خواب بر می خیزد متوجه می شود گلدی به قتل رسیده و صحنه جنایت هم طوری است که او را قاتل نشان می دهد . بنابراین «مارو» (رورک) بزن بهادر خیابانی، مستأصلانه به این در و آن در می زند تا قاتل گلدیِ خیابانگرد (کینگ) را پیدا کند. «در اپیزود سوم، دوایت» (اوئن) که عکاسی است که با بسیاری از زنان مشکوک «شهر گناه» آشناست و تحت تعقیب پلیس است به فاحشه های شهر کمک می کند تا جسد پلیسی را که ناخواسته سبب قتلش شده اند از پلیس پنهان کنند اما یک گروه تبهکار اقدام به دزدیدن دوست دختر دوئایت می کنند تا مانع اقدامات او شوند. سر دسته ی این زنان «گیل» (دوسن) است که پس از درگیر شدن با پلیس فاسدی به نام «جکی بوی» (دل تورو)، مشکلات فراوانی ایجاد کرده است. یکی دیگر از ساکنان این «شهر گناه»، «هارتیگان» (ویلیس) به هر ترتیب که شده می خواهد از زنی به نام «نانسی» (آلبا) محافظت کند.
نگاهی به فیلم
رودریگس یک منبع الهام محشر پیدا می کند: رمان های تصویری میلر... و به هدف می زند. فیلم سه اپیزودی سین سیتی بر مبنای چند تا از رمان های میلر، از جذاب ترین و دوست داشتنی ترین فیلم های چند سال نخست هزاره ی سوم و محصول تکنولوژی روز است و مضامین قدیمی را در قالبی تازه تصویر می کند. سین سیتی یک کارتون نوآر است. یک شاهکار در تاریخ سینما. اگر غیر از این فکر میکنید خواندن گردباد برای شما وقت تلف کردن و مضر است. چون هیچ چیزی از آن نخواهید فهمید. همان گونه که از سین سیتی سر در نیاوردید. بهترین راه کلیک کردن روی بستن پنجره این وبلاگ و خروج از آن است.
سین سیتی یکی از فیلمهای محبوبم است. بیشتر از صدبار تا حالا آن را دیدهام. احساس میکنم این فیلم به خودم تعلق دارد. رابرت آنتونی رودریگوئز، یکی از رفقای خل و چل کوئنیتین تارانتینو است. که به تاریخ 20 ژوئن 1968 در سان آنتونیوی تگزاس متولد شد.
رودریگوئز اکثر اوقات بجز کارگردانی و نویسندگی فیلمهایش، تدوین، مدیریت فیلمبرداری، اپراتوری دوربین، اپراتوری استدی کم، آهنگسازی، برنامه ریزی تولید، مدیریت جلوههای ویژه و تدوین صدا را نیز بر عهده دارد و به این خاطر به فیلمهایش لقب عوامل یک نفره دادهاند.
این رفیق دیوانهی کوئنیتن اولین بار در اوایل دهه نود با تارانیتنو در فیلم چهار اتاق همکاری کرد. که هر کدامشان یک اپیزود از این فیلم را ساختند و در سال ۱۹۹۵ چند سکانس از فیلم تحسین شدهی پالپ فیکشن را کارگردانی کرد. سال ۱۹۹۸ با تارانتینو فیلم تریلر خونآشامی از گرگ و میش تا سحر را ساخت. تارانیتنو برایش فیلنامهی فیلم را نوشت. در سالی که فیلمهای بتمن برای همیشه و چشم طلایی بودجهها را به بیش از 100 میلیون دلار رسانده بودند دسپرادو تنها 7 میلیون دلار هزینه داشت. در این فیلم کوئنیتن هم نقش کوتاهی داشت.
رودریگوئز در سال 2005 فیلمی با نام سینسیتی و با همکاری فرانک میلر ساخت که اقتباسی از مجموعه کمیک استریپهای فرانک میلر به همین نام بود. میلر هرگز تا آن زمان راضی نشده بود که اجازه اقتباس از کارهایش را بدهد اما رودریگوئز او را راضی کرد و به او گفت که نمیخواهد از آنها اقتباس کند بلکه میخواهد آنها را ترجمه کند. تارانتینو نیز در این فیلم به عنوان کارگردان مهمان یک صحنه را کارگردانی کردکه در عوض آن فقط یک دلار گرفت.
سین سیتی دارای سه اپیزود است که در شهری به اسم باسین می گذرند. در اپیزود اول پلیسی به اسم هارتیگان، قرار است پس از سالیان طولانی خدمت بزودی بازنشسته شود اما او قصد دارد قبل از بازنشست شدن یک دختر بچه 11 ساله را از دست یک قاتل بچهباز و خطرناک آزاد سازد. در اپیزود دوم مردی بیریخت و قوی هیکل به اسم مارو عاشق فاحشهای به اسم گلدی میشود اما یکروز که از خواب بر میخیزد متوجه میشود گلدی به قتل رسیده و صحنه جنایت هم طوری است که او را قاتل نشان میدهد. بنابراین مارو برای یافتن قاتلین واقعی دست بکار میشود. در اپیزود سوم فردی به اسم دوئایت که تحت تعقیب پلیس است به فاحشههای شهر کمک میکند تا جسد پلیسی را که ناخواسته سبب قتلش شدهاند از پلیس پنهان کنند اما یک گروه تبهکار اقدام به دزدیدن دوست دختر دوئایت می کنند تا مانع اقدامات او شوند.
سین سیتی خیلی چیزها دارد. یکی از آنها جسیکا آلبا ی دوستداشتنی و خوردنی است. این دختر، خط نامریی و پیوند دهندهی سه اپیزود فیلم با همدیگر است. جسیکا با آن بدن برنزه و صورت افسون شدهاش در نقش نانسی برای همیشه خواستنی است. خوش به حال کسی که او را به آغوش میکشد !
محصول تیمورک رابرت، فرانک و کوئنیتن اعجاببرانگیز، جذاب، سرگرمکننده، بامزه، جالب و فیلم سیاه، خونی و خوبی است. پر از مفاهیم اگزیستانسیالیسم است. دیالوگهایی به غایت جاودانه دارد. انتقام، این واژه مورد علاقهی تارانتینو از سر و کول فیلم به شدت بالا میرود. تنورهاش را میتوان در سلولویید به سلولوییدش حس کرد.
هیچ وقت نباید گذاشت حق مظلوم توسط ظالم پایمال شود. اگر او نمیتواند از حق خود دفاع کند. تو که میتوانی. تو از او در برابر ظالم دفاع کن. نگذار حق مظلوم لگدمال شود. حتی اگر به قیمت از دست دادن جان خودت تمام شود. تا آخرین لحظه مبارزه کن. مردن در دفاع از مظلوم مقدسترین مرگها است. فراموش نکن، همه بالاخره یک روز میمیرند. ولی فقط بعضیها در رختخواب به اعزارییل تسلیم نمیشوند.
شهر گناه، برگرفته از دو کتاب کمیک استریپ فرانک میلر با همین عنوان، و آوردن سه داستان از آن کتابها در قالب یک فیلم، با ساختار و تکینکهایی که داشت، سر و صدای زیادی به پا کرد. فیلمبرداری فیلم، یک فیلمبرداری دیجیتالی و به سبک HD بود، ولی با وجود تمام قابلیتهایی که تکینیک دیجیتالی داراست (در کیفیت رنگ و جلوه های ویژه) فیلم به صورت سیاه و سفید عرضه شد.
شهر گناه ما رو به شهری به نام Basin city میبرد و از آنجا که این شهر از گناه و پلیدی پر است، حتی تابلوی شهر نیز تغییر کرده و با محو شدن حروف B و A، نام شهر Sin city یا شهر گناه شده است. این دو حرف شاید به معنای الفبای زندگی باشند. در شهر گناه، ابتدایی ترین اصول زندگی و اخلاقیات هم رعایت نمیشه. «شهر گناه شهریه که هر چی بخوای توی اون پیدا میکنی...»
در این شهر هیچ چیز سر جای خودش نیست. سناتور رورک Roark خود فاسدترین شخص شهر است و پسرش، هرزه ترین فرد شهر. برادر سناتور که قدرتمندترین فرد ایالت به شمار می آید و به عنوان اسقف، رهبری مذهبی شهر را نیز بر عهده دارد، در واقع بر انجام همه گناهان نظارت میکند. کلیسا که محل پاک بودن و پاک شدن به شمار می آید، منبع گناه است و کشیشها که نماد قدیسان هستند، خود در شهوت پرستی گوی رقابت را از مردم عادی ربوده اند. پلیس که باید برای برقراری امنیت تلاش کند، منبع نا امنی و بی نظمی و آدم کشی است. پلیس در محله ای قدیمی با گروهی زنان خیابانی و هرزه قرارداد بسته تا این زنان قانون خود را داشته باشند ولی اولا پلیس را تامین کنند!!! و ثانیا به پلیس رشوه بدهند.
در شهری که همه گناهکارند، دیگر گناه معنی اصلی خود را از دست میدهد و اتفاقاً خوب بودن به نوعی گناه تلقی میشه. کسانی که خوب هستند، یا میخواهند خوب باشند یا کشته میشوند (زن هرزه ای که مورد علاقه کشیشها بود ولی میخواست دست از این کار بکشه) و یا سختیهای زیادی رو تحمل میکنند (کارآگاه هارتیگان که برای نجات نانسی، دختر بچه 11 ساله از دست پسر سناتور، مجبور میشود تا 8 سال در زندان انفرادی به سر ببرد). همه قهرمانان داستان ما در یک جا به هم میرسند و به عبارتی در یک مکان سرنوشت هایشان به هم گره خورده: کاباره شهر.
کاباره جائیه که کارآگاه هارتیگان برای پیدا کردن نانسی، دخترک معصوم که حالا باید 19 ساله باشد سر میزنه ولی متوجه میشود که نانسی همان دختر رقاصه کاباره است.
مارو Marv که برای انتقام خون گلدی Goldi، زنی که تنها یک شب و برای اولین بار در عمر مارو، به اون محبت کرده و در همون شب به قتل میرسد، برای یک استراحت مختصر و نگاه کردن رقص نانسی، به کاباره آمده و دوایت، که دوست خدمتکار کاباره است هم برای نجات او از دست گروهبان فاسد پلیس، جکی بوی، به کاباره سرمیزند.
منجیان شهر گناه، نمیمیرند مگر آنکه به هدف خود رسیده باشند. هارتیگان با اینکه تیرهای زیادی به بدنش اصابت کرده بود ولی نمرد. هارتیگان زمانی میمیرد که نانسی را برای همیشه از دسترس سناتور و افرادش دور کرده باشد. در آن زمان است که «یک پیرمرد میمیرد و در عوض یک دختر جوان زنده میماند. معامله منصفانه ایست...»
مارو با وجودیکه با اتومبیل تصادف میکند ولی نمیمیرد. دوایت هم دو بار و هربار به شکلی معجزه آسا از مرگ نجات می یابد.
در این فیلم، بیننده کوین را به عنوان نمادی از شیطان می بیند. کار کوین محافظت از کلیسای به ظاهر مذهبیست که در واقع منبع فساد است. شخصیت کوین درست بر مبنای توصیفاتی که از شیطان در دست داریم ساخته و پرداخته شده است. کوین ابتدا شخص پاکی بوده که اسقف حاضره قسم بخوره که کوین خدا را لمس کرده، ولی پس از آن تبدیل به شیطان میشود. کوین کاملا ساکت و بیصدا حرکت میکند. صدای کوین باز هم به قول برادر سناتور صدای فرشته هاست.
مارو، با زحمت زیاد، کوین رو میگیرد و قطعه قطعه میکند، ولی حتی وقتی که فقط سر کوین باقی مانده بود هم، انگار هنوز زنده بود. شیطان هم علاوه بر جسم قربانیهایش، روح آنها را هم میخورد و لذا نمیمیرد.
افسر پلیس محافظ زن دقیقا همین مطلب رو برای مارو باز گو میکند! او میگوید کوین علاوه بر جسم روح قربانیانش را هم میخورد!
اولین گناهی که در فیلم میبینیم و شاید منبع تمامی گناهان شهر، دروغ است. مردی به زنی به دروغ، ابراز علاقه میکند ولی او را میکشد. به قول سناتور رورک:«قدرت فقط از دروغ گفتن به وجود می آید»
ذات گناه سیاهی است، شیطان سیاه است، ما نیز فیلم را بصورت سیاه و سفید میبینیم. فیلمی که بعد از تمام شدن آن احساس میکنیم اگر سیاه و سفید نبود، انگار چیزی کم داشت.
در فیلم همه چیز به صورت سیاه و سفید نمایش داده میشود، به جز:
لباس قرمز، رژ لب قرمز و موهای بلوند دخترهایی که قصد فرار داشتند.
داروهایی که مارو برای آرامش استفاده میکند.
بدن و خون موجودی که پسر سناتور به آن تبدیل شده و نماد شهوت در فیلم است.
و در آخر خون که قرمز است. البته نه خون همه افراد. حتی خون همه منجیان هم نه. از بین کارآگاه هارتیگان، مارو و دوایت که سه قهرمان نجات بخش سه اپیزود فیلم هستند، تنها خون یک نقر یعنی مارو قرمز نشان داده میشود. شاید به خاطر اینکه مارو عاشق بود. بله، عاشق یک زن هرزه، ولی باز هم عاشق. عاشق زن هرزه ای که تنها یک شب او را میشناخت. زن هرزه ای که برای مارو یک الهه بود.
جهنم اینه که هر روز از خواب پاشی ولی ندونی که چرا اینجایی . . .
در مجموع، سین سیتی فیلم جالبی است، یک تصویر واقعی از دنیایی که توشیم مهم نیست شهر گناه کجاست . مهم اینه که سیاهه این یعنی درست همون رنگی که اطراف ماست رنگی که هممون به نوعی باهاش زندگی می کنیم . تو دنیای ما انقدر ارزش ها بی ارزش شدن که بیننده حاضر به پذیرش فاسد ترین و پست ترین قشر جامعه یعنی قاتل و روسپی به عنوان قهرمانان فیلم می شه ، همون طوری که در شهر گناه نشون داده شده حتی مردانی که عنوان مردان خدا رو به دوش می کشن هم قابل اعتماد نیستن.با دیدن شهر گناه به خوبی می توان اون بوی گندی رو که ما هر روز صبح با بیدار شدنمان مجبوریم تا آخر شب تحمل کنیم رو استنشاق کرد . تو شهر گناه انقدر درد هست که کسی که تونسته دوام بیاره به خوبی طاقت تحمل چند تا گلوله و زخم رو داره. روایت فیلم برای کسانی که عادت به دیدن فیلمای کاملا منطقی با یه آغاز و پایان کلیشه ای به همراه سکانس های فرمایشی کردن غیر قابل درک و احمقانه است . اما ما همیشه در عالم هنر احتیاج به یه سنت شکنی داریم ، همون طوری که روایت ناتورالیسمی امیل زولا در اواخر قرن نوزدهم برای جامع بورژوایی اون روز فرانسه غیر قابل پذیرش و توهین آمیز بود. شهر گناه هم برای قشریی از بینندگان امروزی غیر قابل پذیرش و احمقانه است .
شهر گناه یکی از وفادارترین اقتباس های سینمایی است که تا کنون از یک داستان کمیک بوک (داستان مصور)، نوشته فرانک میلر صورت گرفته است.
در شهر گناه این حاکمیت و سایه شر و فضای نوآرگونه فیلم است که مانند زنجیری اپیزودهای چهارگانه فیلم را به هم می پیوندد. آنچه که در این فیلم بیش از همه توجه راجلب می کند، طراحی صحنه و سبک اجرایی ویژه و منحصر به فرد فیلم است.
این سبک تصویری که بر اساس سبک داستانهای کمیک استریپ فرانک میلر(خالق مشهور این ژانر) و با الهام از فضای تصویری و گرافیکی بازی های کامپیوتری نسل جدید(خصوصا ماکس پینMax Pain) ساخته شده، اگرچه در نظر اول خیلی تصنعی و غیر واقعی جلوه می کند اما به تدریج در ذهن تماشاگر جا می افتد و برای او باورپذیر می شود.
تاکنون بسیاری از اقتباس هایی که بر اساس داستانهای مصور ساخته شده اند؛ از انتقال دقیق سبک تصویری و فضای گرافیکی این داستانهای مصور به فیلم تقریبا ناتوان بوده اند اما شهر گناه از این نظر بسیار موفق است. جز آدمها که بازیگران واقعی اند؛ همه چیز کامپیوتری و ساختگی و محصول ذهن خیال پرداز فرانک میلر و رابرت رودریگزند؛ از ساختمانها و آسمانخراشها گرفته تا خیابان ها و کوچه های تنگ و باران خورده و کافه ها و بارهای شبانه.
فیلمبرداری سیاه و سفید با کنتراست بالا؛ با سبک متعارف، رنگارنگ و پرزرق و برق اقتباس های سینمایی دیگر از این نوع ادبی (کمیک بوکز) متفاوت است. در چنین متن سیاه و سفیدی است که ناگهان تلالو سرخ رنگ نور چراغ راهنمای اتومبیل ها یا پیراهن قرمز رنگ یک زن یا خون جاری بر صورت آدم های فیلم، برجستگی و درخشش خیره کننده ای می یابد.
شهر گناه فیلمی که توش آدم کشتن موجهه ،فیلمی که توش بیننده با یه آدم کش احساس هم دردی میکنه مهم این نیست که اون کی بوده مهم اینه که از جایی وارد زندگیش می شیم که بالاخره عشق خودش رو پیدا کرده و عواطف انسانی درونش در حال شکل گیری است. این که اون زن کیه یا چه کاره یا حتی دلیلش برای نزدیک شدن به اون قاتل چیه اهمیت نداره چیزی که مهمه اینه که یه قاتل بالفطره هوس باز برای یه بار تو زندگیش حس میکنه که واقعا عاشق شده و کسی رو پیدا کرده که حتی حاضره به خاطرش بمیره چون فکر می کنه برای اولین بار تو زندگیش واقعا به درد یکی می خوره .
تو شهر گناه یا همون دنیای امروزی ما افراد پلیس فاسدن نه تنها فساد مالی که حتی به پست ترین درجه فساد می رسن این فساد نه تنها شامل یک نفر خاص از افراد پلیسه بلکه به نوعی همه گیره .
تو شهر گناه داشتن رابطه جنسی با زن های فاسد تقبیح نشده چون اصلا ما تو این جامعه هیچ زوج یا خانواده ای نمی بینیم (البته بگذریم از اون مادر و دختر کذایی که مادر رو اصلا نمی بینیم).
تو شهر گناه عشق پاک هم دیده میشه و اون عشق هارتیگان (یکی از معدود پلیسهای سالم) به نانسی که به واسطه نجات نانسی در بچگی و نامه هایی که برای نانسی برای هشت سال به اون می نویسه است.
فرانک میلر و داستان های مصور
وقتی فرانک میلر، نویسنده داستانهای کمیک استریپ و خالق اصلی شهر گناه ( سین سیتی)، اولین کتاب از این سری را در اوایل دهه نود نوشت و طرح هایش را ترسیم کرد، به تمام قواعد آشنا و مرسوم و پذیرفته شده این ژانر پشت کرد و به دنیای رمان های جنایی عامه پسند نویسندگانی چون المور لئونارد و جیمز ال روی (نویسنده محرمانه لس آنجلس) قدم گذاشت. او خالق بسیاری از شخصیت های معروف کمیک بوکز مثل الکترا و روبو کاپ بود و فیلم های موفق و پرفروش بسیاری از روی آثار او تهیه شده است.
کتابهای میلر، عموما از فیلم ها و داستان های عامه پسند جنایی و نوآر ریشه می گیرد. میلر خود در این باره می گوید: "من با کتاب های جنایی بزرگ شدم: میکی اسپیلین، ریمون چندلر، جیم تامپسون و فیلم های نوآر ساموئل فولر، اورسون ولز و فریتز لانگ."
شهر تیره پر از جنایت که مردهای شرور و زنهای فاسد و تبهکار در لباس های چرمی، در آن می لولند، همیشه برای فیلمسازان آمریکایی جذاب بوده است. اما میلر همه پیشنهادهای فیلمسازان را رد کرد تا اینکه رابرت رودریگز به سراغ او آمد. سماجت و اصرار رودریگز بود که میلر را متقاعد کرد که مواد تصویری اش برای سینما و پرده بزرگ عالی خواهد بود. رودریگز برای این کار یک نمونه کوتاه با سرمایه خود ساخت تا اعتماد میلر را جلب کند: "من می دانستم که چقدر راضی کردن و متقاعد کردن میلر سخت است... من می بایست به او نشان می دادم که مضمون کتاب او خوب از کار در می آید." و با همان فیلم کوتاه به میلر فهماند که می تواند روح داستانهای او را به سینما منتقل کند، بدون اینکه زیبایی دنیای سیاه و سفید آن را از بین ببرد.
رودریگز در این باره می گوید: "من نمی خواستم شهر گناه رابرت رودریگز را بسازم بلکه می خواستم شهر گناه فرانک میلر را بسازم. می دانستم که با تکنولوژی جدید و استفاده از نورپردازی، عکاسی و جلوه های بصری می توانیم آن را طوری بسازیم که دقیقا عین کتاب به نظر برسد."
میلر نیز به شدت تحت تاثیر ایده رودریگز مبنی برساختن فیلمی با آدم های واقعی در پس زمینه ای کامپیوتری قرار گرفت. به این ترتیب رابرت رودریگز، بازیگران فیلم را در برابر پرده سبز و پس زمینه کامپیوتری قرار داد و از طرح های داستان های کتاب میلر به عنوان استوری بورد استفاده کرد تا به شخصیت های سه داستان او یعنی: خداحافظی سخت، حرام زاده زرد و کشتن چاق گنده، جان بخشد.
با اینکه فیلم سه داستان مجزا را بیان می کند اما ساختار آن به گونه ای است که برخی شخصیت ها از داستانی به داستان دیگر وارد می شوند و یا قسمت هایی از اپیزود اول به شکل دیگر و از منظری دیگر در اپیزود های بعدی تکرار می شود. مارو، گلدی را در همان کافه ای ملاقات می کند که نانسی در آنجا می رقصد و بروس ویلیس پس از آزادی از زندان وارد آنجا می شود. و یا اینکه داستان اپیزود اول نیمه تمام رها شده و در اپیزود آخر دوباره از سر گرفته می شود.
با اینکه فیلم رودریگز از نظر سبک تصویری و شیوه نورپردازی متاثر از فیلم های نوآر کلاسیک است و بسیاری از عناصر اصلی این ژانر مثل حضور سنگین و مسلط شب، خیابان های خیس باران خورده، استفاده از voice over، پلیس بد نام و فاسد، پلیس خوب، زن فاحشه و نابودگر و نیروی شر را دارد اما از نظر شیوه روایت، فرم اجرایی و ساختار سینمایی، یک نوآر مدرن (نئو نوآر) محسوب می شود و با الهام از ساختار فیلم های کوئنتین تارانتینو، خصوصا پالپ فیکشن ساخته شده است ( تارانتینو قسمتی از اپیزود سوم فیلم را کارگردانی کرده و نامش به عنوان کارگردان مهمان در عنوان بندی آمده است).
فیلم های نوآر، کیفیتی شاعرانه و رمزآلود دارند. شخصیت های آن تودار، مرموز، کم حرف، پیچیده و خونسرد اند، اما شخصیت های شهر گناه، همانند همتاهای کارتونی شان، دو بعدی، سطحی و اغراق آمیزند.
آنها بارها تیر می خورند و از پا در نمی آیند و یا از ارتفاع های بلند می افتند اما نمی میرند. در این میان شخصیت هارتیگان با بازی درخشان بروس ویلیس استثنایی است. او امروز بیش از هر بازیگر دیگری، در نقش های نوآرگونه مناسب به نظر می رسد.
به علاوه، خشونت در فیلم های نوآر بیشتر پنهانی و درونی و محصول فضا سازی و شخصیت پردازی است تا زد و خورد های خونین و پر سر و صدا و قطع اعضای بدن و آدمخواری شخصیت های شرور( الایجا وود در شهر گناه، کاریکاتور مضحکی از هانیبال لکتر آدمخوار است) در حالی که شهر گناه پر از خشونت عریان و تکان دهنده است.
در نهایت اینکه، در شهر گناه از ریتم نرم و آرام، موزون و شاعرانه فیلم های نوآر کلاسیک خبری نیست، بلکه روایت تکه تکه، منقطع و پرشتاب کتاب میلر، ریتم فیلم را نیز تعیین می کند.
ویژگی مهمی که سه شخصیت اصلی فیلم ، یعنی هارتیگان ، مارو و دووایت دارند اعتقادشان به عملی است که انجام می دهند . همان گونه که ذکرش رفت هر سه به خاطر زنی خود را به آب و آتش می زنند اما در حقیقت هر سه به خاطر ایمان و اعتقاد به هدفشان است که این طور پیه همه چیز را به تن خویش می مالند . مارو بعد از مرگ به وسیله صندلی الکتریکی به نوعی رستگاری می رسد و گویی در آغوش معشوقه اش جاودانه می شود . هارتیگان نیز خود را می کشد تا جان نانسی کالاهان در امان بماند . هارتیگان قبل از اینکه اقدام به خودکشی کند جمله ای می گوید که گویا تمام اعمال او را توضیح می دهد :
« یک پیرمرد می میره ، یه دختر کوچولو زنده می مونه . معامله منصفانه ایه »